گاه‌ نوشتهای مجتبا یوسفی پور

دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

آنچه که در پی می‌آید بخشی از گفتار ده فرمان برای نویسندگان نوشته‌ی استيفن ويزينسكی و ترجمه‌ی مینو مشیری است. مدتها پیش خوانده بودمش و گفتگویی با عزیزی به یادم آوردش. بد ندیدم اینجا بخشی از آن را باز چاپ کنم( البته با اجازه‌ی صاحبان اثر). به گفتگوی آن شب ما و حال امروزمان بسیار نزدیک است. هرچند شاید به زبانی حدیث بسیاری باشد.
¤ در بيست‌وچهار ساله‌گی پس از شكستِ شورشِ بوداپست در سالِ ۱۹۵۶، با فقط پنجاه واژه دانشِ زبانِ انگليسي خود را در كانادا يافتم. وقتی كه درك كردم كه من‌بعد نويسنده‌یی بی‌بهره از زبانی برایِ نوشتن شده‌ام، با آسانسور به بالاترين طبقه‌یِ ساختمانی بزرگ در خيابانِ منچستر در شهرِ مونترال رفتم. می‌خواستم از آن بالا خوداَم را در خلا پرتاب كنم. وقتی از بالایِ بام پايين را نگريستم، از تصورِ مردن بيش از حد ترسيدم، اما ترسِ بيش‌تری از شكستنِ ستونِ فقرات‌ام و سپری كردنِ مابقیِ عمر رویِ صندلیِ چرخ‌دار گريبان‌ام را گرفت. تصميم گرفتم به زبانِ انگليسي بنويسم. كاشف به عمل آمد كه آموختنِ نوشتن به زبانی ديگر به مراتب آسان‌تر از خودِ نوشتن است. در نتيجه شش سالِ آزگار را در مرزِ فقر سپری كردم، تا توانستم سرانجام كتابِ “در تحسينِ زنانِ جاافتاده” را بنويسم. اگر هوش و حواس‌ام را به البسه و اتومبيل داده بودم بی‌ترديد از عهده‌یِ اين كار بر نمی‌آمدم، يعني اگر تنها انتخابِ ديگراَم بامِ آن آسمان‌خراشِ كذايي نبود. از نويسنده‌گانِ مهاجری كه می‌شناختم، تعدادی به دنبالِ كارهایِ كوچكی چون فروشنده‌گی يا پيش‌خدمتی رفتند تا به گفته‌یِ خوداِشان نخست دارایِ يك پايه‌یِ اقتصادی شوند و سپس با نويسنده‌گی امرارِ معاش كنند. يكی از آن‌ها هم‌اكنون صاحبِ رستوران‌هایِ زنجيره‌یی است و ثروت‌مندتر از آن‌چه من هرگز خواب‌اش را ببينم. اما نه او و نه سايرين ديگر هرگز دست به قلم نبردند. اين شما هستيد كه بايد تصميم بگيريد، كدام برایِ‌تان اهميتِِ بيش‌تری دارد؛ زنده‌گیِ خوب و مرفه يا خوب نوشتن. خود را اسيرِ جاه‌طلبی‌هایِ متضاد نكنيد.¤

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

عکس من
who am I... a question I hate to answer. an Iranian. before coming to England: a writer, director and actor, specially in theatre... working with my amazing group or company( siah company, in translate it word by word it means black!) who were my best friends too... but now... a student and...and what else?the problem is that, at the moment I don"t know who am I myself, what I am doing, just in run! in scape to somwhere where I don"t know where is it exactly! that"s it.