گاه‌ نوشتهای مجتبا یوسفی پور

سه‌شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۶

جشنواره فيلم ليدز


به این می‌گویند دوراهی وحشت!

دبیرخانه‌ی بیست و یکمین جشنواره ‌فیلم لیدز که از هفتم تا هجدهم ماه آینده -یعنی نوامبر- برگزار می‌شود٬ با افتخار و مسرت اعلام داشته است که فیلم بحث‌برانگیز و تحسین شده‌ی پرسپولیس را به عنوان فیلم افتتاحیه نمایش خواهند داد.خبر خوبی است به ظاهر. هم فرصتی به دست می‌آيد تا فیلم را ببینیم و هم اینکه بنا به رسم و سنت دیرینه‌ی ایرانی‌مان که در هر افتخاری خود را دعوت نشده شریک می‌کنیم(مثالش را در آخر همین یادداشت بخوانید!)٬ ما هم سری بالا بگیریم در میان این چهار نفر انگلیسی‌ای که به زور می‌شناسندمان و بگوییم: بفرمایید٬ ما اینیم!اما سوی دیگر داستان زیاد امید بخش نیست. شما بهتر از من می‌دانید تا به امروز هرچه از ایران به این‌سو آمده و سروصدایی کرده همه از این دسته فیلمهایی بودهاند که در دهاتی دورآُتاده و در میان پایین‌ترین قشر آدمها و فقیرترین‌ها ساخته شده‌اند و فیلمساز عملآ با نشان دادن فیلمش به داوران و تماشاگران یادآور می‌شود که: -شما را به خدا ببینید٬ میان این همه کور و کر و کچل و تراخمی بدبخت ِ گرسنه که به نان شب محتاج‌اند و پول خرید یک دفتر مشق برای بچه‌هایشان را هم ندارند٬ من چه نابغه‌ای بودم که توانسته‌ام این فیلم را بسازم!قبول بفرمایید شما هم از آن طرف بی‌خبر باشید با خودتان می‌گویید:راست می‌گوید٬ ببین طرف چه مخی است که با هیچ این همه ساخته٬ این اگر آمریکا بود و آن همه امکانات در اختیارش چه می‌کرد؟و البته این من و تنها تعداد معدودی از شما هستند که می‌دانیم این بابا اگر آمریکا بود این موقعیت را هرگز به دست نمی‌آورد و الان یا راننده‌ی کامیون بود یا صاحب رستوران!داستان پرسپولیس همینگونه است٬ حرف و حدیث و ضد و نقیض درباره‌اش بسیار است. ترجیح می‌دهم قضاوتی نکنم و بگذارم به بعد از دیدن فیلم. فقط امیدوارم بعد از دیدن فیلم کسی از دوستان انگلیسی جلویم را نگیرد و بگوید:-بفرمایید٬ شما اینید!

اما داستان شراکت ما در افتخارات.

آخرین نمونه‌اش همین برنده‌ی جایزه‌ی نوبل است که تا دیروزپدر و مادرش به دارودسته‌ی استعمارگرانی که ایران را تاراج کردند تعلق داشتند و اگر از خودش حرفی به میان می‌آمد هزار و یک قصه به دنبالش بود و امروز به آنجا می‌رسد که در بعضی سایتهای ایرانی از ایشان به عنوان یک ایرانی‌الاصل نام برده می‌شود! این یعنی به زور خود را به دیگری چسباندن. به هر روی آخرین اخبار حکایت بر این دارند که این نویسنده سرگرم نوشتن کتابی درباره‌ی آداب و رسوم اصیل ایرانی و نقش آنها در بردن جایزه‌ی نوبل است. منابع دیگر می‌گویند ایشان پیام تشکر دریافت جایزه را به زبان انگلیسی و با لهجه‌ی غلیظ کردی قرائت کرده‌اند٬ در حالی که چشمه چشمه اشک می‌ریختند!بله٬ بالاخره بعد از صد و خورده‌ای سال(به گمانم هفت سال) به قول یکی از همین سایتها: ما ایرانی‌ها جایزه‌ی نوبل را بردیم!

روشن‌فکر از نوع ايرانی
هادی خرسندی در تکه‌ای از نمایش ((هادی و صمد٬ ده سال بعد))٬ بخش از رئالیسم جادویی تا جمکران با زبان طنزش اشاره می‌کند به مارکز و عقاید دیروز خودش و می‌گوید:
هرکس که ما در زمان جوانی به او اعتقاد داشتیم بعدها تو زرد از آب در آمد.(نقل به مضمون )
حالا حکایت بعضی چیزهاست مانند این کشفیات جناب سهیل محمودی درباره‌ی نیما
این هم یکی دیگر از آن دلایلی است که آدم باید همیشه در یاد داشته باشد برای اینکه هر هنرمندی را روشنفکر نداند و البته هر روشنفکری را هنرمند. یکی از مشکلات ما همین است. گمان می‌کنیم هر داستان‌نویسی روشنفکر است٬ هر هنرمندی را روشنفکر می‌دانیم و از او انتظار راه‌نمودن و پیشگام بودن داریم٬ که اینگونه نیست. از من بپرسند می‌گویم روشنفکر یعنی احمد کسروی. هدایت روشنفکر است اما نه بخاطر داستانهایش بلکه به خاطر دید باز و آزاد اندیشی‌اش٬ بخاطر سواد بالایش٬ به خاطر قدرت تحلیلش.به هرحال روشن‌فکری و هنر دو مقوله‌ی جدا از یکدیگرند که گاه با یکدیگر می‌آمیزند. اما عدم نبود یکی در یک فرد از شان او به عنوان یک هنرمند یا یک روشنفکر نمی‌کاهد.
تنها لطفآ این دوتا را با یکدیگر قاطی نکنید٬ مانند این یکی:
پی‌نوشت: جدیدآ پس از پیوستن نویسندگان و هنرمندان و خوانندگان و بازیگران و امثالهم به جرگه‌ی روشنفکری گویا وبلاگ‌نویسان هم خود را به صرف نوشتن خطی چند روشنفکر می‌دانند. لازم به اسم بردن نیست که نمونه‌های درخشان بسیار دارد. نسلی که نویسندگانی چون دولت‌آبادی و سید علی صالحی و ابراهیمی و غیره را به جای روشن‌قکر عوضی گرفت و از ایشان بز راهنما ساخت و به دنبالشان راه افتاد شاهکاری چنین تحویل داد٬ وای اگر نسل جدید به دنبال روشنفکرانش در این فضای مجازی پوچ بگردد!
آقای رئيس جمهور٬ چشم بگشای...

چند ماه پیش فیلمی از شبکه‌ی سی‌بی‌سی پخش شد که به علت موضوعش یعنی همجنسگرایان در ایران مورد توجه قرار گرفت.
اکنون پس از سخنان آقای رئیس جمهور دوباره این فیلم مرکز توجه شده است. اگر به این نشانی بروید می‌توانید بازپخش فیلم را به همراه تکه‌ای از سخنرانی احمدی‌نژاد و همچنین مصاحبه‌ای با دبیر سازمان همجنسگرایان ایران ببینید.توصیه می‌کنم حتمآ فیلم را ببینید٬ چیزهای دارد که خیلی از ما پیشتر نشنیده بودیم و از آن بی اطلاعیم.و از همه مهم‌تر هنوز بسیارند کسانی که زیاد مخالف با آقای احمدی‌نژاد و دارودسته‌اش نمی‌اندیشند.این هم خود فیلم:

دوشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۶

تلفظ صحيح!
بهای بودن را باید پرداخت٬ هرچند گران٬ هر چند به دروغ... افسوس!
در جشنواره‌ی تیاتر منطقه‌ای اراک بودیم و داوود رشیدی یکی از داوران. پوستر نمایش‌مان را بردم و دادم دستش و بالطبع اشاره کردم که: این هم پوستر نمایش.نگاهی انداخت و فرمود: پُستر نه پوستر!
این مصاحبه‌شان را خواندم٬ آنجا که می‌فرمایند:« شک ندارم که برگزار کنندگان این جشنواره‌ ملی بحث کیفی آن را نیز در نظر گرفته‌اند... .»
می‌گویم: جشنواره مذهبی نه ملی!
ای کاش تفاوت این دو را یاد می‌گرفتی استاد!
مگر رژيم ديکتاتوری‌ است؟ اینکه از محسن نامجو و کارهایش خوشتان بیاید یا نه بحثی‌است جدا. اینکه کارش خوب است یا بد خود موضوع مقاله‌ای است و آنان که موسیقی‌دانند باید بنویسند. اینکه چرا نامجو گل کرده‌است و اینگونه طرفدار پیدا کرده آن هم سو‌ژه‌ی مناسبی است برای یک بررسی جامعه‌شناسانه شاید.اما... فیلمی درباره‌ی نامجو ساخته می‌شود و بعد از نمایشش بحث‌هایی بوجود می‌آید و بعضی ایرادهایی می‌گیرند که به‌جاست و نابجا!آنان که درست هستند بمانند. اما نابجایش آنجاست که یکی دو جایی مطالبی خواندم درباره‌ی آن فیلم که ابراز نظر نامجو درباره‌ی شهرام ناظری و موسیقی سنتی ایرانی را بر نتافته بودند و یکباره بر او توپیده بودند که های پسرک به چه اجازه درباره‌ی استادان اینگونه می‌گویی و فلان و بهمان.من با این بخش از داستان کار دارم. بالشخصه با بعضی حرفهای نامجو ارتباط برقرار نکردم. بعضی حرفهایش به نظرم اشتباه بود٬ بعضی هنوز مانده و کهنه بود که بوی نایش اصلآ با آدم نوگرایی مانند او جور در نمی‌آمد که شاید آنها را هم بر اساس مصلحتی گفته است تا بعضی را خوش آید و اجازت به بیرون آمدن آلبومش صادر کنند٬ نمی‌دانم. اما از اینکه بی‌پرده نظرش را بیان می‌کند خوشم آمده است. اگر منصفانه نگاه کنیم حداقل نظرش درباره‌ی آن آلبوم ناظری درست است٬ در گلستانه از کارهای ضعیف شهرام ناظری است. پس مشکل چیست؟ مشکل اینجاست که بعضی دوستان اعتقاد دارند به عنوان پیش‌کسوتی هم شده نباید این سخنان بیان شود. به عبارت بهتر از طرف انتظار دارند ریا کند. دروغ بگوید٬ بر اساس مصلحتها پا روی حقیقت بگذارد. بگذارید مثالی بزنم: من و شما و بسیاری دیگر برایمان اتفاق افتاده است که کاری را خوانده‌ایم و خوشمان نیامده اما به هزار و یک دلیل مانند همین حقیقت را نگفته‌ایم.یا بعدها در برخورد با صاحب اثر به دروغ زبان به تایید و تعریف نیز گشاده‌ایم. این میان نویسندگان هم اتفاق می‌افتد. میان فیلمسازان هم هست. میان تیاتری‌ها هم هست. بنا به مصلحت ریا می‌کنیم . مثال بارزش برای خود من فیلمهای روسی مانند فیلمهای پاراجانوف است که هرچه می‌نگرم کمتر نشان هنری درشان می‌بینم٬ یا همان کیارستمی خودمان و فیلمهایش که من کمترین نشانی از سینمایی بودن در بسیاری از آنها می‌بینم٬ اما اگر همین را جایی بیان کنی با تو همان می‌کنند که اینجا با نامجو کرده‌اند.. گمان می‌کنیم این یعنی برخورد درست و از دیگران انتظار چنین برخوردی داریم. اما اینگونه نیست. درست یا غلط به گمان من نامجو تنها نظرش را بیان کرده است. و نمی‌شود کسی را به جرم اظهار آزادانه‌ی نظرش محاکمه کرد یا دست کم اینگونه به زیر سلاخی کشید٬ اگر می‌توانید ثابت کنید نظرش اشتباه است٬ با خودش کاری نداشته باشید. مگر رژیم دیکتاتوری ‌است؟

درباره من

عکس من
who am I... a question I hate to answer. an Iranian. before coming to England: a writer, director and actor, specially in theatre... working with my amazing group or company( siah company, in translate it word by word it means black!) who were my best friends too... but now... a student and...and what else?the problem is that, at the moment I don"t know who am I myself, what I am doing, just in run! in scape to somwhere where I don"t know where is it exactly! that"s it.