گاه‌ نوشتهای مجتبا یوسفی پور

دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۶


یک فیلم نه چندان خوب
می‌گویند ما هم به حرام‌خواری افتاده‌ایم گویا. البته اینکه می‌گویند منظورم آقای مهرجویی است و دیگر تهیه‌کننده‌ی فیلم سنتوری. خودتان بخوانید تا باقی را بگویم.
یکی دو روز پیش مهمان دوستی بودیم و از اتفاق فرصت شد تا در کنار هم یکی دو فیلم هم از سینمای ایران ببینیم و شب‌نشینی‌مان را با آنها تکمیل کنیم.از میان لیست بلند بالایی که دوستمان در اختیارمان گذاشت سنتوری را انتخاب کردم. البته بی آنکه بدانم حرام‌خواری می‌کنم! بسیار درباره‌اش شنیده بودم و به‌به و چه‌چه سینمایی‌نویسها بعد از جشنواره و حاشیه‌ها و هزار و یک داستان دیگر باعث شد توقعم از فیلم بالا برود.
فیلم را دیدم اما از نصفه به بعد به زحمت دنبالش کردم تا به پایان برسد. دقیق‌تر بگویم از بعد از صحنه‌ای که علی به خانه‌ی پدری‌اش می‌رود. به گمان من:فیلم یک اثر بزن‌در‌روئی به نیت جذب تماشاگر عام و فروش بالا است و بس. اگر نام کس دیگری جز مهرجویی در تیتراژ فیلم به عنوان کارگردان نوشته می‌شد بسیاری از این به‌به گفتن‌ها تبدیل به نفرین‌نامه و اَه اَه گفتن می‌شد. فیلمنامه‌ای ضعیف٬ داستانی تکراری٬ بازی‌های بد(البته از ستارگان پول‌ساز) به اضافه‌ی موسیقی عامه‌پسندِ روز. قهرمان فیلم ملغمه‌ای است از عناصری که پیشتر در فیلمهای مهرجویی در برخورد با تماشاگر عام خوب حساب خود را پس داده‌اند. یک هامون جوان که ساز هم می‌زند٬ عاشق هم هست٬ معتاد هم هست و ... . از گلشیفته فراهانی تا کنون دو فیلم بیشتر ندیده‌ام و در هر دو یک بازی معمولی( اگر نگویم ضعیف) ارائه شده و تفاوت چندانی در نقش‌آفرینی‌اش به چشم نمی‌خورد. بهرام رادان خوش چشم و ابروست اما هنوز برای بازیگری کار بسیار دارد. بازی رادان جاهایی دیگر اعصاب خردکن می‌شود٬ بخصوص آن معتادی حرف زدن و راه رفتن‌اش. شاید رادان انتخاب خوبی برای بازی قسمتهای اولیه و نقش دختر‌کش علی‌سنتوری باشد اما برای ارائه‌ی ویرانی کاراکتر و رفتن به عمق شخصیت آن هم به آن سرعت که در فیلم اتفاق می‌افتد مثلمآ کاربردی ندارد. به عبارت بهتر از یک جاهایی شروع به در آوردن اداهایی می‌کند که همه همیشه در بازی نقشهای معتاد دیده‌ایم. قصه جلو نمی‌رود بلکه در بیشتر جاها درجا می‌زند. علی سنتوری(قهرمان) به دنبال چیست؟ و آیا من ِ تماشاگر با خواست او همذات‌پنداری می‌کنم تا بتوانم فیلم را دنبال کنم؟برای پرداخت داستان و پیش زمینه مهرجویی جاهایی کوچکترین خلاقیتی به خرج نمی‌دهد. بارزترین نمونه صحنه‌ی رفتن علی به خانه‌ی پدری است. برادر علی با بازی نادر سلیمانی چه کاربردی دارد؟ به جز حضورش برای گفتن آن تک‌گویی بی منطق برای دادن اطلاعاتی به تماشاگر درباره‌ی خانواده‌ی علی و پدر پولدارش که چه شغلی دارد و چگونه با دیکتاتوری حاکم بر خانه فرزندانش را تباه کرده است. حرف‌ها قشنگ هستند اما متاسفانه به همین شکل سطخی و رو بیان می‌شوند. به عبارت بهتر پرداختی در کار نیست. تماشاگر به جای درک این نکات تنها آنها را می‌شنود.اینگونه اطلاعات دادن سردستی را در سریالهای تلویزیونی بسیار می‌بینیم٬ حتا در فیلمهای سینمایی زیر متوسط ایرانی٬ اما توقع از مهرجویی چیز دیگری است. دوباره یک نگاهی به مهمان مامان یا همان اجاره نشینها بیاندازید تا ببینید مهرجویی بلد است اطلاعات را زیر پوستی و نامستقیم به تماشاگرش بدهد٬ به شرطی که عجله نداشته باشد و نخواهد کار را سر هم بندی کند. سیر سقوطی علی بسیار به سرعت اتفاق می‌افتد به شکلی که صحنه‌های بی‌خانمانی و دربدری و آشغال‌گردی‌اش نه تنها باور‌پذیر نیستند بلکه با بازی بهرام رادان خنده‌دار هم جلوه می‌کنند.مهرجویی زمان برای پرداختن شخصیتهای فرعی فیلمش نمی‌گذارد( بر خلاف نقطه اوجهای کارهای قبلی‌اش که شخصیتهای فرعی هم پرداخت قابل قبول داشتند). ببینید از تمامی این آدمها کدام را به یاد می‌آورید و می‌توانید یک شناسنامه‌ی جمع و جور و قابل قبول برایش بگویید. یا حتا شناسنامه‌ای که برای شخصیتهای اصلی تهیه کنید و ببینید چقدر درباره‌شان می‌دانید٬ و بعد ببینید این دانسته‌ها را چگونه به دست آوردید. تنها راه گفتن سن یک شخصیت نشان دادن تاریخ تولدش در شناسنامه نیست.این همه صحنه‌های آواز خواندن علی و ساز و آواز بازی در داستان چه کاربردی دارند؟ حذف و کوتاه کردنشان چه لطمه‌ای به داستان می‌زند؟ جز این است که هدف اصلی جذب مخاطب عام است و بس؟برای مخاطب عام ساختن عملی نکوهیده نیست٬ بر عکس بسیار هم جای تحسین دارد به شرطی که درست انجام شود. یک فیلم تنها با دو تا ستاره و کمی آواز و چند متلک و جوک و گوشه کنایه زدن به چپ و راست جذاب و قابل قبول نمی‌شود. اصولی هست که باید رعایت شوند و عدم رعایت آنها خواه ناخواه فیلم را به بیراهه می‌کشاند. این همان بلایی است که به نوعی بر سر فیلمهای کیمیایی آمده است. داستان پردازی چونان قابل که گوزنها را در کارنامه دارد٬ وقتی فراموش می‌کند که چرا فیلمهایش موفق بوده‌اند٬ وقتی دلیل را اشتباه می‌فهمد و فکر می‌کند تنها با جنوب‌شهر بازی و رفیق رفیق کردن فیلم جذاب می‌شود و دیگر بی‌خیال داستانگویی و شخصیت‌پردازی می‌شود به ساختن آثاری می‌افتد که در چند سال اخیر همه دیده‌اند و می‌دانند. به گمانم مهرجویی هم در همین دام افتاده است. نام مهرجویی و رادان و فراهانی شاید برای یک‌بار کشیدن تماشاگر به سینما و تماشای فیلم و در آوردن پول کافی باشد٬ اما دلیل ماندگاری فیلم نمی‌شوند.هرچند این بیرون آمدن نسخه‌های غیر مجاز فیلم همه‌ی پنبه‌ها رشته کرده است. من هنوز متعجبم از منتقدانی که یا ضعفهایی چونان فاحش را نمی‌بینند و یا شیفته‌ی نامها می‌شوند و تنها بر روی نام فیلم را قضاوت می‌کنند. یکی سازها را نمادین دیده و تنها با اتکا به همین تمثیل‌گرایی فیلم را پرمحتوا و دارای معانی پنهان می‌داند. اینکه سازها چه باری بر دوش دارند و تمثیل‌گرایی پس فیلم چیست مقوله‌ای محتوایی است که در تقد ساختاری جایی ندارد. هرچند آن عزیز منتقد بد نبود اگر به این هم توجه می‌کردند که پیانو و ویولون شاید سازهایی غربی باشند اما سازهایی کهن‌اند٬ به عبارت دیگر اگر قرار باشد آن تمثیل گرایی هم پذیرفته شود آنوقت باید گفت تقابل فرهنگ غربی و فرهنگ ایرانی٬ نه مدرنیته و سنت. چرا که این دوساز دست‌کم برای انتقال آن بار مفهومی کارکرد تمثیلی درستی ندارند( شاید اگر گیتار الکترونیک انتخاب می‌شد باز به آن مفهوم نزدیک‌تر بود). نکته‌ی دوم اینکه محتوا باید بر ساختار درست بنشیند تا جواب دهد. آیا تنها زدن حرفی گنده بسنده است برای خوب کردن یک فیلم؟ اگر من قرار است با فیلمی تجربه‌گرا طرف شوم بالطبع می‌توانم بسیاری از بی‌اصولی‌ها را به پای تجربه‌گرایی اثر بگذارم٬ اما فیلمی که تمام تلاشش را به شکلی فاحش می‌کند تا داستان‌گو و سرراست باشد٬ وقتی نتواند راه را درست برود توی ذوق می‌زند. فیلم سعی می‌کند حرفهایی بزند٬ اما واقیت این است که لکنت زبانش اجازه‌ی بیان آنها را نمی‌دهد. حال اگر دوست دارید به زور حرف توی دهان این موجود نیم‌زبانی بگذارید!

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

عکس من
who am I... a question I hate to answer. an Iranian. before coming to England: a writer, director and actor, specially in theatre... working with my amazing group or company( siah company, in translate it word by word it means black!) who were my best friends too... but now... a student and...and what else?the problem is that, at the moment I don"t know who am I myself, what I am doing, just in run! in scape to somwhere where I don"t know where is it exactly! that"s it.