در فاصلهی پنج شنبه 03/11/94 تا چهارشنبه 29/03/95 میکل آنجلو آنتونیونی آخرین فیلمش ، بر فراز ابرها را بر اساس چند داستان کوتاه از خودش فیلمبرداری کرد.
در این زمان او به خاطر آخرین سکتهاش قدرت تکلمش را تقریبآ از دست داده بود و دیگر حتا قادر به نوشتن نیز نبود. تهیهکنندگان برای آنکه مطمئن باشند این پروژه به سرانجامی خواهد رسید، ویم وندرس کارگردان آلمانی را به عنوان همکار/دستیار وکارگردان ذخیره با این پروژه همراه می کنند تا آنتونیونی فیلمش را به شکل اپیزودیک و بر اساس داستانهایش بسازد و ویم وندرس نیز با فیلمبرداری صحنههایی این داستانها را به شکلی به یکدیگر ارتباط دهد و ساختاری برای فیلم بوجود آورد.
پس از پایان فیلمبرداری وندرس یادداشتهای روزانهاش در زمان فیلمبرداری را در قالب کتابی با نام: من با آنتونیونی، روزانه های یک تجربه ی خارق العاده در سال 1995 به زبان آلمانی منتشر کرد.
در مقدمه ی این کتاب که در سال 2000 به انگلیسی برگردانده شده، وندرس از اولین دیدارش با آنتونیونی در زمان برگزاری جشنواره فیلم کن می گوید و فیلمی که آن زمان درباره ی سینما می ساخت.
مطلب آنقدر زیبا و عمیق است که شک دارم تا کنون به فارسی ترجمه نشده باشد، اما چون تا کنون نشانی از آن نیافتهام، بد ندیدم برگردانی از آن را در اینجا قرار دهم، شاید باشند کسانی که چون من این نخستین دیدارشان با این متن است.
و فراموش نکنید سخنان آنتونیونی متعلق به سال 1982 می باشند، زمانی که انقلابات تکنولوژیکی در زمینه ی سینما هنوز نخستین قدمها را برمیداشت و تغییرات به شکل امروزیناش هنوز رخ نداده بودند.
و به همین علت این گفتار احترام انسان را بر می انگیزد: وقتی می بینی کسی اینگونه جلوتر از زمان خویش به حرفه ی خویش می نگرد. این چیزی است که این روزها خیلی کم در آدمها می بینی.
وندرس:
اولین بار من آنتونیونی را در جشنواره کن سال 1982 دیدم.
به عنوان بخشی از مستندی که من دربارهی زبان سینما میساختم از کارگردانان حاضر در جشنواره کن دعوت کردم تا رو به دوربین دیدگاهشان را دربارهی آیندهی سینما بگویند. بسیاری از آنان دعوت من را پذیرفتند: ورنر هرتزوگ، راینر فاسبیندر، استیون اسپیلبرگ، ژان لوک گدار و آنتونیونی. هر کدام از کارگردانان به تنهایی در اتاقی قرار می گرفتند به همراه یک ضبط صوت ناگرا و یک دوربین شانزده میلی متری و چند توضیح مختصر. هرکدام آزاد بودند تا پاسخشان به سوالی که من از همه میپرسیدم را کارگردانی کنند: میتوانستند به طور خلاصه جواب دهند و یا اگر دوست داشتند میتوانستند تمامی یک حلقهی فیلم را استفاده کنند، حدود ده دقیقه. فیلم نهایی اتاق666 نامیده میشد، به تناسب اتاقی در هتل مارتینز که تمامی فیلم در آن اتفاق افتاد. این آخرین اتاق ِ خالی در تمام ِ کن بود.
برای من تاثیرگذارترین توصیف از آینده ی سینما متعلق به میکل آنجلو آنتونیونی بود، به همین دلیل هم به طور کامل و تدوین نشده در فیلم استفاده شد، به همراه لحظهای که صحبت آنتونیونی به پایان می رسد و او به سوی دوربین می آید تا آن را خاموش کند.
این سخنانی است که او گفت:
آنتونیونی:
حقیقت دارد، فیلم در معرض خطر بزرگی است. اما ما نباید بر سایر جنبه های این مشکل چشم ببندیم. تاثیر تلویزیون بر علائق دیداری بینندگان(سلیقه ی دیداری) و انتظاراتشان، بخصوص بچهها واضح است. از سوی دیگر نمی توانیم بیتوجه باشیم به اینکه این مسئله به نظر ما بزرگ میآید چراکه ما به نسل قدیمیتری تعلق داریم. کاری که ما باید بکنیم این است که خودمان را با تکنولوژی های تصویری جدیدی که بوجود میآیند تطبیق دهیم.
فورمهای تازه ی تکثیر و تولید مانند نوارهای مغناطیسی احتمالآ در آینده جایگزین فیلم و سلولوئید خواهند شد، چرا که آنها دیگر مصرفی نخواهند داشت. اسکورسیزی اشاره کرده است که بعضی از فیلمهای قدیمی در حال از بین رفتن و کمرنگ شدن هستند. شاید مشکل سرگرم کردن تعداد بیشتری از انسانها با استفاده از الکترونیک، یا لیزر و یا انواع دیگری از تکنولوژی هایی که هنوز کشف نشدهاند حل شود، که میتواند بگوید؟
البته من هم به اندازهی هر کس دیگری دربارهی آیندهی سینما به شکلی که ما امروز آنرا میشناسیم نگران هستم. ما به آن وابسته شدیم به خاطر اینکه سینما به ما راهی میداد برای گفتن چیزهایی که احساس و فکر میکردیم باید میگفتیم. اما هرچه وسعت امکانات تکنولوژیهای تازه گسترش می یابد، آن احساس به مرور ناپدید میشود. احتمالآ همیشه تفاوتی میان حال و آیندهی غیر قابل تصور وجود داشته است. چه کسی میداند خانه ها در آینده به شکلی خواهند بود؟ ساختاری که ما امروز با نگاه کردن به بیرون از پنجرههایمان می توانیم ببینیم شاید فردا وجود نداشته باشد. ما همچنین نباید به آیندهی نزدیک بیاندیشیم، بلکه باید به زمانهای بسیار دور آینده فکر کنیم: باید خود را در دنیایی قرار دهیم که انسانهای آینده در آن ساکن خواهند شد.
من آنقدر بدبین نیستم. من همیشه از آن دسته انسانهایی بودهام که سعی می کنند خود را با بهترین فرمهای بیانی موجود و متناسب با دنیای حاضر تطبیق دهند. من برای یکی ازفیلمهایم ویدئو را استفاده کردم: رنگ را تجربه کردهام، و واقعیت را نقاشی کردهام. تکنیکها خامدستانه بودند اما محاسنی هم داشتند.من میخواهم به تجربه کردن ادامه بدهم چرا که باور دارم امکانات ویدئو ما را به شناخت تازهای از خودمان خواهد رساند.
سخن گفتن درباره ی آیندهی سینما آسان نیست. نوارهای ویدئوی کیفیت بالا به زودی سینما را به خانههایمان میآورند: احتمالآ دیگر به سالنهای سینما نیازی نخواهیم داشت. تمامی ساختار معاصر ناپدید خواهد شد، این اتفاق سریع و یکمرتبه رخ نخواهد داد، اما میافتد و ما نمیتواینم جلوی آن را بگیریم. همه آنچه میتوانیم بکنیم این است که خود را با آن وفق دهیم.
Deserto rossoدر حال حاضر در من به مسئلهی تطبیق یافتن پرداخته ام. وفق یافتن با تکنولوژی جدید، به هوای آلوده ای که احتمالآ مجبور خواهیم بود استنشاق کنیم.حتا بدنمان به شکل فیزیکی نیز تغییر خواهد کرد، که می داند به چه شکل؟ آینده احتمالآ خود را با چنان بیرحمیای نشان خواهد داد که ما حتا تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم. میخواهم دیگربار تکرار کنم: من فیلسوف یا سخنران نیستم. من بیشتر ترجیح میدهم مسائل را تجربه کنم تا اینکه دربارهشان سخن بگویم. حس من این است: تبدیل کردن ما به انسانهایی تازه، انسانهایی با قدرت وفق یافتن بهتر با تکنولوژیهایهای تازه کار چندان مشکلی نخواهد.
وندرس:
این تنها محتوا نبود که من را تحت تاثیر قرار داد. این خود ِ آنتونیونی هم بود: اعتماد به نفس تصورناپذیرش در حرف زدن، حرکاتش، نوع راه رفتناش در برابر دوربین و ایستادنش در برابر پنجره. او همانند کارهایش خونسرد و صاحب سبک بود و نظریهاش نیز همانند فیلمهایش: رادیکال و مدرن.
میکل آنجلو آنتونیونی در ٣٠ جولای سال ٢٠٠٧ درگذاشت.
این مطلب برگرفته از مقدمهی این کتاب است:
My Time with Antonioni:
The dairy of an extraordinary experiance
چاپ اول در آلمان ١٩٩۵
چاپ اول در انگلیس ٢٠٠٠
در این زمان او به خاطر آخرین سکتهاش قدرت تکلمش را تقریبآ از دست داده بود و دیگر حتا قادر به نوشتن نیز نبود. تهیهکنندگان برای آنکه مطمئن باشند این پروژه به سرانجامی خواهد رسید، ویم وندرس کارگردان آلمانی را به عنوان همکار/دستیار وکارگردان ذخیره با این پروژه همراه می کنند تا آنتونیونی فیلمش را به شکل اپیزودیک و بر اساس داستانهایش بسازد و ویم وندرس نیز با فیلمبرداری صحنههایی این داستانها را به شکلی به یکدیگر ارتباط دهد و ساختاری برای فیلم بوجود آورد.
پس از پایان فیلمبرداری وندرس یادداشتهای روزانهاش در زمان فیلمبرداری را در قالب کتابی با نام: من با آنتونیونی، روزانه های یک تجربه ی خارق العاده در سال 1995 به زبان آلمانی منتشر کرد.
در مقدمه ی این کتاب که در سال 2000 به انگلیسی برگردانده شده، وندرس از اولین دیدارش با آنتونیونی در زمان برگزاری جشنواره فیلم کن می گوید و فیلمی که آن زمان درباره ی سینما می ساخت.
مطلب آنقدر زیبا و عمیق است که شک دارم تا کنون به فارسی ترجمه نشده باشد، اما چون تا کنون نشانی از آن نیافتهام، بد ندیدم برگردانی از آن را در اینجا قرار دهم، شاید باشند کسانی که چون من این نخستین دیدارشان با این متن است.
و فراموش نکنید سخنان آنتونیونی متعلق به سال 1982 می باشند، زمانی که انقلابات تکنولوژیکی در زمینه ی سینما هنوز نخستین قدمها را برمیداشت و تغییرات به شکل امروزیناش هنوز رخ نداده بودند.
و به همین علت این گفتار احترام انسان را بر می انگیزد: وقتی می بینی کسی اینگونه جلوتر از زمان خویش به حرفه ی خویش می نگرد. این چیزی است که این روزها خیلی کم در آدمها می بینی.
وندرس:
اولین بار من آنتونیونی را در جشنواره کن سال 1982 دیدم.
به عنوان بخشی از مستندی که من دربارهی زبان سینما میساختم از کارگردانان حاضر در جشنواره کن دعوت کردم تا رو به دوربین دیدگاهشان را دربارهی آیندهی سینما بگویند. بسیاری از آنان دعوت من را پذیرفتند: ورنر هرتزوگ، راینر فاسبیندر، استیون اسپیلبرگ، ژان لوک گدار و آنتونیونی. هر کدام از کارگردانان به تنهایی در اتاقی قرار می گرفتند به همراه یک ضبط صوت ناگرا و یک دوربین شانزده میلی متری و چند توضیح مختصر. هرکدام آزاد بودند تا پاسخشان به سوالی که من از همه میپرسیدم را کارگردانی کنند: میتوانستند به طور خلاصه جواب دهند و یا اگر دوست داشتند میتوانستند تمامی یک حلقهی فیلم را استفاده کنند، حدود ده دقیقه. فیلم نهایی اتاق666 نامیده میشد، به تناسب اتاقی در هتل مارتینز که تمامی فیلم در آن اتفاق افتاد. این آخرین اتاق ِ خالی در تمام ِ کن بود.
برای من تاثیرگذارترین توصیف از آینده ی سینما متعلق به میکل آنجلو آنتونیونی بود، به همین دلیل هم به طور کامل و تدوین نشده در فیلم استفاده شد، به همراه لحظهای که صحبت آنتونیونی به پایان می رسد و او به سوی دوربین می آید تا آن را خاموش کند.
این سخنانی است که او گفت:
آنتونیونی:
حقیقت دارد، فیلم در معرض خطر بزرگی است. اما ما نباید بر سایر جنبه های این مشکل چشم ببندیم. تاثیر تلویزیون بر علائق دیداری بینندگان(سلیقه ی دیداری) و انتظاراتشان، بخصوص بچهها واضح است. از سوی دیگر نمی توانیم بیتوجه باشیم به اینکه این مسئله به نظر ما بزرگ میآید چراکه ما به نسل قدیمیتری تعلق داریم. کاری که ما باید بکنیم این است که خودمان را با تکنولوژی های تصویری جدیدی که بوجود میآیند تطبیق دهیم.
فورمهای تازه ی تکثیر و تولید مانند نوارهای مغناطیسی احتمالآ در آینده جایگزین فیلم و سلولوئید خواهند شد، چرا که آنها دیگر مصرفی نخواهند داشت. اسکورسیزی اشاره کرده است که بعضی از فیلمهای قدیمی در حال از بین رفتن و کمرنگ شدن هستند. شاید مشکل سرگرم کردن تعداد بیشتری از انسانها با استفاده از الکترونیک، یا لیزر و یا انواع دیگری از تکنولوژی هایی که هنوز کشف نشدهاند حل شود، که میتواند بگوید؟
البته من هم به اندازهی هر کس دیگری دربارهی آیندهی سینما به شکلی که ما امروز آنرا میشناسیم نگران هستم. ما به آن وابسته شدیم به خاطر اینکه سینما به ما راهی میداد برای گفتن چیزهایی که احساس و فکر میکردیم باید میگفتیم. اما هرچه وسعت امکانات تکنولوژیهای تازه گسترش می یابد، آن احساس به مرور ناپدید میشود. احتمالآ همیشه تفاوتی میان حال و آیندهی غیر قابل تصور وجود داشته است. چه کسی میداند خانه ها در آینده به شکلی خواهند بود؟ ساختاری که ما امروز با نگاه کردن به بیرون از پنجرههایمان می توانیم ببینیم شاید فردا وجود نداشته باشد. ما همچنین نباید به آیندهی نزدیک بیاندیشیم، بلکه باید به زمانهای بسیار دور آینده فکر کنیم: باید خود را در دنیایی قرار دهیم که انسانهای آینده در آن ساکن خواهند شد.
من آنقدر بدبین نیستم. من همیشه از آن دسته انسانهایی بودهام که سعی می کنند خود را با بهترین فرمهای بیانی موجود و متناسب با دنیای حاضر تطبیق دهند. من برای یکی ازفیلمهایم ویدئو را استفاده کردم: رنگ را تجربه کردهام، و واقعیت را نقاشی کردهام. تکنیکها خامدستانه بودند اما محاسنی هم داشتند.من میخواهم به تجربه کردن ادامه بدهم چرا که باور دارم امکانات ویدئو ما را به شناخت تازهای از خودمان خواهد رساند.
سخن گفتن درباره ی آیندهی سینما آسان نیست. نوارهای ویدئوی کیفیت بالا به زودی سینما را به خانههایمان میآورند: احتمالآ دیگر به سالنهای سینما نیازی نخواهیم داشت. تمامی ساختار معاصر ناپدید خواهد شد، این اتفاق سریع و یکمرتبه رخ نخواهد داد، اما میافتد و ما نمیتواینم جلوی آن را بگیریم. همه آنچه میتوانیم بکنیم این است که خود را با آن وفق دهیم.
Deserto rossoدر حال حاضر در من به مسئلهی تطبیق یافتن پرداخته ام. وفق یافتن با تکنولوژی جدید، به هوای آلوده ای که احتمالآ مجبور خواهیم بود استنشاق کنیم.حتا بدنمان به شکل فیزیکی نیز تغییر خواهد کرد، که می داند به چه شکل؟ آینده احتمالآ خود را با چنان بیرحمیای نشان خواهد داد که ما حتا تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم. میخواهم دیگربار تکرار کنم: من فیلسوف یا سخنران نیستم. من بیشتر ترجیح میدهم مسائل را تجربه کنم تا اینکه دربارهشان سخن بگویم. حس من این است: تبدیل کردن ما به انسانهایی تازه، انسانهایی با قدرت وفق یافتن بهتر با تکنولوژیهایهای تازه کار چندان مشکلی نخواهد.
وندرس:
این تنها محتوا نبود که من را تحت تاثیر قرار داد. این خود ِ آنتونیونی هم بود: اعتماد به نفس تصورناپذیرش در حرف زدن، حرکاتش، نوع راه رفتناش در برابر دوربین و ایستادنش در برابر پنجره. او همانند کارهایش خونسرد و صاحب سبک بود و نظریهاش نیز همانند فیلمهایش: رادیکال و مدرن.
میکل آنجلو آنتونیونی در ٣٠ جولای سال ٢٠٠٧ درگذاشت.
این مطلب برگرفته از مقدمهی این کتاب است:
My Time with Antonioni:
The dairy of an extraordinary experiance
چاپ اول در آلمان ١٩٩۵
چاپ اول در انگلیس ٢٠٠٠
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر