روزی که جهان ایستاد و یا از نو آغاز به گردش کرد!
١. امروز روز مهمی است، مهمترین دلیلش هم این آزمایش فیزیکدانان و تلاششان برای بازآفرینی آغاز حیات است. حرکتی که اگر به سرانجام برسد دنیا را تغییر خواهد داد.
این تونل پنج میلیارد پوندی ِ ٢٧ کیلومتری که بزرگترین ساختهی دست بشر نیز لقب گرفته قرار است جهان را تکان دهد! هر چند بعضی میگویند میتواند دنیا را نابود هم کند، به عبارتی یک سیاهچاله بوجود آورد و به قول آن فیزیکدان آلمانی بعد از چهارسال اثرش نمودار شود، یعنی میخوابیم و صبح در جایی دیگر، مثلآ دنیای دیگری چشم میگشاییم! خبر آنفدر هیجانانگیز و تخیلبرانگیز است که نمیشود از آن چشم پوشید و به دیگر چیزها اندیشید.
امیرو راست میگه؟
٢. بعد از سالها امیرو که فیلمش در جشنوارهی ونیز به نمایش در آمده مصاحبهای میکند با یک خبرنگار ایرانی. طلسم سکوتی را که به قول خودش عمدی هم نبوده میشکند و حرف میزند، از خودش، فیلمش، گذشته و آینده.
در لابلای حرفهایش- که قشنگ هم هستند و آموزنده- امیرو میگوید که پس از خروج از ایران مجبور شده تا تمامی وزنههای بسته شده بر پایش را بگشاید تا راحتتر بدود، پشتش را سبکتر کرده و سعی کرده که حتا خوابهایش را به زبان تازه ببیند، اما درست در میانهی همین حرفها گریز میزند به آبادان، و وقتی از آبادان حرف میزند، همین چند جملهاش چناناند که نمیتوانی آبادانی باشی و تحتتاثیر قرار نگیری:
((همیشه هدفام این بود که در خارج از ایران فیلم بسازم.
آرزویم نبود، هدفم بود. علتش هم این است که من بچه آبادان هستم. زمانی که من در آنجا به دنیا آمدم و زندگی کردم، آبادان مثل یک کشور خارجی بود. برای همین وقتی به تهران رفتم، هیچوقت خودم را متعلق به آنجا ندانستم.
وقتی که جنگ شد و من برگشتم به آن شهر تا فیلم جستجوی۲ را بسازم، دیدم که دیگر "آبادانی" وجود ندارد و از همانجا بود که فهمیدم من دیگر "شهری" ندارم.»
این حسِ تعلق به این شهر هنوز در امیرو وجود دارد، برای همین هم احساس میکنم امیرو راستش را نمیگوید، امیرو همهی وزنههایش را باز نکرده، هنوز در خیالش، در رویایش جایی هست، جایی که او نیز میداند در واقعیت دیگر وجود ندارد. جایی که نمیشود خوابش را به زبان و لهجهی دیگری دید. این مصاحبه را خیلی دوست دارم، ممنون خانم اسدی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر