برای اولین بار به وبلاگ حاجی واشنگتن رفتم، صفحهی اولش را نگاهی انداختم و این دو مطلب چشمم را گرفت:فروختن خیار در کنار گوجه ممنوع!از آن چیزهایی است که نمیشود باورش کرد، هر چند حقیقت دارد.وآدمها!بدطور با این نوشته حال کردم و موافقم!و در نهایت فکر میکنم وقتی در چند دقیقه میتوانی در یک وبلاگ دو مطلب دلنشین پیدا کنی پس دلیل کافی برای اضافهکردن لینکش و خواندن گاه به گاهش داری.
نویسنده : مجتبا یوسفیپور ; ساعت ٦:۱۱ ب.ظ روز دوشنبه ۱۳۸٧/۱۱/٢۸
تگ های این مطلب :لینک و تگ های این مطلب :روزانه
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(2611981))
2) +مطلب را به بالاترین بفرستید: مطلب را به دنباله بفرستید:
باز چاپ
این همین الان به دستم رسید: بازچاپ مصاحبهای با کارگردان فیلم کشتن درست است که پیشتر در آدمبرفیها چاپ شده بود. من تا این لحظه از بازچاپش بیاطلاع بودم. به هر حال باز دمشان گرم که از منبع اصلی اسم بردهاند و نام مترجم را از قلم نیانداختهاند، با این اوضاع و احوال دزدیهای اینترنتی همین هم از سر ما زیادی است!
نویسنده : مجتبا یوسفیپور ; ساعت ۱٢:٠٩ ق.ظ روز جمعه ۱۳۸٧/۱۱/٢٥
تگ های این مطلب :روزانه
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(2596085))
0) +مطلب را به بالاترین بفرستید: مطلب را به دنباله بفرستید:
قدرت اراده
بعضی چیزها هست که وقتی میبینی دوست داری به دیگران هم نشانشان دهی. این ویدیو یکی از آنهاست، در وبلاگ اکبر سردوزامی یافتمش، که لینک آنرا کسی برایش فرستاده بود. ببینید:
اگر هم در اینجا قابل دیدن نبود به صفحهی اصلی در یوتیوب مراجعه کنید:http://www.youtube.com/watch?v=MslbhDZoniY
نویسنده : مجتبا یوسفیپور ; ساعت ٤:۳٦ ب.ظ روز پنجشنبه ۱۳۸٧/۱۱/٢٤
تگ های این مطلب :لینک
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(2594350))
0) +مطلب را به بالاترین بفرستید: مطلب را به دنباله بفرستید:
هشدار: این سایت دارای مطالب فرهنگی است!
قصد نوشتن دربارهی هقتان را نداشتم. نمیخواستم شکوه کنم و یا حتا اعتراض. میدانستم بسیار بزرگانی هستند که خواهند گفت و نیازی به گفتن من نیست. اعتراض هم بیفایده است. سر کوبیدن به دیوار سنگی به نشان اعتراض حتا روزنی کوچک در دیوار ایجاد نمیکند اما سر را میشکند. اما چه شد که توبه شکستم؟با کسی که به تازگی از سفر ایران آمده بود حرف میزدم. مرا متهم به بدبینی میکرد. به اینکه شرایط امروز ایران آن چیزی نیست که ما در ذهن داریم و شرایط خیلی بهتر شده و عوض شده و چیزهایی میبینی که نمیتوانی تصورش را هم بکنی. از نظر ظاهری با این حرف موافقم. عکسهای امروز ایران و آدمها را میبینم به اندازهی کافی گویا هستند برای نشان دادن این آزادیها! اگر اسمش را بشود آزادی گذاشت. به هر حال نسل ما این تجربهی شیرین را داشته است که به خاطر آستین کوتاه و یا ژل مو و یا شلوار لی بازداشت شود و مورد توهین قرار بگیرد. وضع نسل قبل از ما که بسیار بدتر بود، باز ما آزادیهایی داشتیم که آنها از آن هم محروم بودند. هرچند هنوز هیچکدام از ما نفهمیدهایم که ربط پوشیدن شلوار لی و یا آستین کوتاه به توهین به خون شهدا چیست. هر بار کسی بهخاطر این مسائل کوچک به اصطلاح به ما گیر میداد اولین توجیهاش استفاده از همین عبارت توهین به خون شهدا بود! اما امروز عوض شده است گویا. تصاویر و ظاهرش که اینگونه میگویند.ربط این داستان بلند را به هفتان خواهم گفت. قبل از آن بگذارید یک خاطره بگویم:شانزده یا هفده ساله بودیم، همان حدود، حبیب یک فیلم کوتاه ساخته بود که من عکاسش بودم. فیلمبرداری تمام شده بود و نگاتیوهای عکسها را داده بودم برای چاپ. دقیقآ یادم هست. ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود و رفته بودم تا عکسها را بگیرم. ساعت شش تمرین تئاتر داشتم و میباید در ادارهی ارشاد (محل تمرین) حاضر میشدم. عکسها را گرفتم و از پاساژ تازهساز ملت در شاهین شهر بیرون آمدم که در پیادهروحبیب را دیدم با دست شکستهاش آویزان به گردن به همراه دائیاش. ایستادیم به سلام و احوالپرسی و گفتم عکسها را چاپ کردهام و از کیفم درشان آوردم به حبیب نشان دهم که دستی بر شانهام خورد. برگشتم. سرگشت نیروی انتظامی بود که با لحن پرخاشگرانهی همیشگیشان بیآنکه بپرسد چه میکنیم و یا چه میخواهیم به سربازان همراهش دستور داد بنده را به پشت ماشین گشت بیاندازند و به قول خودشان بازداشت کنند. حبیب دست شکسته هم نفهمیدم چطور در رفت. ما را گرفتند و انداختند پشت پاترول و چند ساعتی خدمت حضرات بودیم بدون آنکه بدانیم چه جرمی مرتکب شدهایم. بعد هم بردندمان به قرارگاه و یا پاسگاهشان و نمقداری علافی و توهین در آنجا و گرفتن تعهد که دیگر گذرمان به آنجا نخواهد افتاد و دست آخر هم بعد از چند ساعت علاف شدن و ماندن از کار و زندگی در نقطهای دورافتاده از شهررهایمان کردند که برو به امان خدا. نه من میتوانستم بپرسم که دلیل این به نوعی بازداشت و علاف شدن چه بوده و چه کسی باید پاسخگویش باشد و نه طرف مقابل اصلآ لازم میدید توضیحی بدهد. و تنها این نمونه نبود. هر کس از مامور نیروی انتظامی(کمیتهی سابق) تا جوجه بسیجیهایی که هنوز پشت لبشان سبز نشده بود به خودشان اجازه میدادند که بدون نیاز به توضیح دادن هر برخورد توهینآمیزی که میخواهند با مردم داشته باشند. این یکی از چیزهایی بود که حال من را به هم میزد.امروز میگویند دیگر از این خبرها نیست. دیگر به آن شکل افراطی به آدمها در خیابان گیر نمیدهند. اوضاع بهتر شده است. باور نمیکنم!شاید ظاهر اینگونه باشد اما باطن چی؟ در این یک هفته ده روزی که هفتان توقیف شده، هفتانی که نه آستینش کوتاه بود و نه شلوارش لی، من مانند خیلیهای دیگر منتظر بودم تا دلیلی برای این توقیف اعلام شود. تا بدانم مشکل از کجاست. تا همین چند روز پیش صاحب سایت هم دلیلی نداشت. اینکه میگویم تا چند روز پیش به خاطر تصمیم اخیرش بر توقف سایت است، گفتم شاید درگوشی حرفی شنیده، از آن چیزها که برای بدتر نشدن اوضاع باید بشنوی و با خود نگه داری تا شاید این مهر سکوت بر لبان دری برایت بگشاید. گفتم شاید چون نمی تواند راز بگشاید هیچ نمیگوید. این چیزی است میان او و مسئولین. اما من نیز به عنوان یک مخاطب و عضو سایت حقی دارم. باید بدانم چرا؟ مشکل از کجاست؟ برای من این برخورد نه تنها فرقی با آن برخوردهای قدیمی که مثالی از آن را گفتم ندارد که حتا بدتر هم هست. در آن موارد با مامور بیسوادی طرف بودیم که طرف مقابلش را نمیشناخت و بر اساس ذهنیتهای عقبماندهاش قضاوتی میکرد و عملی، اما در این مورد اینگونه نیست. دو طرف ماجرا مشخص هستند. نه اینوری جوانکی است ناپخته که نیاز به توجیه و امر به معروف کسی داشته باشد و نه طرف مقابل سرگشت بیسوادی که حتا حرفزدن عادی هم بلد نیست. اما هنوز یک بخش ماجرا خود را بینیاز از توضیح میبیند. هنوز استدلالش برای اینکه من میگویم است.و برای همین هم میگویم که اعتقاد دارم هنوز در ایران تغییراتی رخ نداده است. همهچیز ظاهرسازی است. و البته مقداری هم از ترس است. نمیشود توی سر چندین میلیون جوان زد و دائم بخاطر مدل مو و نوع لباس تحریکشان کرد اما میشود توی سر نهایت چند هزار خوانندهی خستهِ یک وبسایت فرهنگی زد. نه صدایشان به جایی میرسد و نه کسی ابایی ازشان دارد. آنها اگر هم بخواهند کاری بکنند در همین فضاها میکنند نه در خیابان با شیشه شکستن و ماشین آتش زدن. همین یک وجب جا را هم که ازشان بگیری عملآ زندانیشان کردهای: دست بسته! تا زمانی که مشابه این برخوردها در جریان است، من هیچ تغییری را باور ندارم.
یک پیشنهاد به هفتانیها:در غرب قانونی وجود دارد و آن اینکه اگر شما وبساتی دارید که دارای مطالب بالای هجدهسال و بخصوص سکسی است باید در صفحهی اصلی سایت هشداری قرار دهید تا مخاطب خود تصمیم بگیرد که آیا میخواهد وارد سایت بشود و یا بدون دیدن مطالب از آن خارج شود چرا که گاه شما بدون غرض و به اشتباه وارد سایتی میشوید که نمیخواهید مطالب آن را ببینید.
اگر اینقدر مشکل هست بد نیست برای صفحهِ اصلی هفتان هم چیزی مشابه طراحی شود تا مبادا به بعضی آسیبی برسد! چیزی مانند این: هشدار! این سایت حاوی مطالب فرهنگی و لینک به اخبار روز هنری است.
می خواهم وارد شوم میخواهم خارج شومشاید به اینگونه از بار غیراخلاقی سایت کاسته شود و مجددا راه بیافتد؛ باور کنید بدطور از اخبار دنیا دور افتادهایم.
نویسنده : مجتبا یوسفیپور ; ساعت ۱۱:۳٩ ب.ظ روز سهشنبه ۱۳۸٧/۱۱/۱٥
تگ های این مطلب :نقد و تگ های این مطلب :روزانه
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(2561431))
0) +مطلب را به بالاترین بفرستید: مطلب را به دنباله بفرستید:
چو عیبش گفتی حسناش نیز بگو...
حتمآ خبر اعتراضات به فیلم کشتیگیر را شنیدهاید. اگر نه این چند نمونه را داشته باشید تا عرض کنم:
بیبیسی
فردانیوز
صدای آمریکا
عصر ایران
مشکل همه هم مبارزهی آخر شخصیت اصلی فیلم با یک حریف قدیمی (نه دشمن به روایت مخالفان) به نام آیتالله است.قصد نقد فیلم را ندارم اما اگر به همهی منابع اعتراض نگاه کنید میبینید که در وهلهی اول همه آنرا توهین به ایرانیان نامیدهاند و صد البته هیچکس به نام آیتاللهاش اشاره نمیکند.دوم اینکه اگر بحث بر سر توهین به ایرانیان است پس بد نیست آن دکتر متخصص قلب در بیمارستان را هم به یاد بیاوریم. همان که به رام توصیه میکند دست از کشتیگرفتن بردارد اگرنه برای سلامتی اش خطرناک خواهد بود. مثلمآ نویسنده و کارگردان فیلم و یا به قول مخالفان هالیوود الابختکی و بی دلیل نام آن دکتر را مویدی زاده نگذاشته است و یک بازیگر ایرانی را برای ایفای آن نقش استفاده نکرده است( نامش هست آرمین امیری، دوست داشتید اینجا می توانید عکسش را با میکی رورک ببینید)
تا اینجایش دروغ نیست، هم آیت الله داریم و هم متخصصان قلب و مغز و سایر رشته ها که به نوعی حیات و اقتدار کشورهای غربی تا حدی مدیون آنان است ( سعی کردم به همان شکل نمادینی که همه فیلم را می بینند توصیفش کنم، زیاد سخت نگیرید لطفآ). پس اگر هم بخواهیم با این دیدگاه مخالف خوان جلو برویم باید تجدید نظری کرده و ببینیم پس آیا براستی مسئله بر سر ایرانیان است و یا...؟و سومین نکته ارجاعتان می دهم به صحنه ای که رام (یا رَم) از بیمارستان مرخص شده و در اتاقش تنهاست و یکی از بچه های محله را می آورد تا با او پلی استیشن بازی کند (اصل بازی پلی استیشن نیست، یکی از انواع مشابه است که چون آشنایی ندارم قادر به یادآوری درست نامش نیستم). بازی بر اساس شخصیت رام طراحی شده است. در آن مسابقه رام با یک عرب می جنگد و بچه توضیحات جالبی درباره ی حریفان فرضی رام در آن بازی (و بازی های مشابه کامپیوتری) می دهد. اینکه همیشه حریفان بر اساس اتفاقات واقعی انتخاب می شوند، قبلآ با نگاهی به جنگ جهانی دوم طراحی می شدند، پس از آن توجه به جنگ خلیج و اعراب بود و این دلیل عرب بودن حریف رام در آن بازی است. این بازی و ربطش به واقعیت را هم فراموش نکنید. فکر می کنم این نکات به اندازه ی کافی گویا باشند که نیازی به تفسیر من نداشته باشند.
قبل از هیجان زده شدن بهتر است کمی با دقت بیشتر فیلم را ببینیم. مطمئن باشید آمریکایی ها اینقدر احمق نیستند که دست کم در ملآ عام شعار مرگ بر کسی سر بدهند!
پانوشت:دو نکته را یادم رفت بنویسم:اول اینکه شما با یک مسابقه کشتی کج طرف هستید نه کشتی معمولی. مسابقات کشتی کج هم بیشتر نمایشی هستند. یعنی طرفین نقشهایشان را می دانند و برنده و بازنده نهایی مسابقه از پیش مشخص است و هر دوطرف به بازی کردن این نقش راضی هستند. کما اینکه در همین فیلم هم رم قبل از مسابقه با آیت الله صحبت می کند و قرارهایشان را می گذارند و بعد در طول مسابقه همین قرار و مدارها به شکلی مورد تمسخر قرار می گیرند. در اینگونه مسابقات هیچ چیزی به جد مابین طرفین اتفاق نمی افتد، ابله کسانی هستند که در کنار نشسته اند و آن درگیری های ساختگی را باور می کنند.
دوم اینکه می توانید از هم اکنون اسکار را در دستان میکی رورک ببینید.
تا بعد، به جای آنکه از تماشاگران مسابقه باشید و با هر پرچم تکان دادن یا شکستنی هیجان زده شوید، فیلمتان را تماشا کنید و ازریشخند شدن قدرتمندان لذت ببرید. بگذارید آنهایی که در این فیلم مورد ریشخند قرار گرفته اند هر چه می خواهند داد و هوار کنند. به یاد بیاورید در صحنه ی نهایی این آیت الله است که وقتی ضعف رم را می بیند از او می خواهد که برای تمام شدن بازی ( و به نوعی زنده ماندن او) قهرمانانه پیروز شود. بازی باید آنگونه که باید به پایان رسد.
نویسنده : مجتبا یوسفیپور ; ساعت ۱٠:٠٩ ب.ظ روز پنجشنبه ۱۳۸٧/۱۱/۱٠
تگ های این مطلب :روزانه
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(2540961))
0) +مطلب را به بالاترین بفرستید: مطلب را به دنباله بفرستید:
کسی چون پدربزرگ
قبلآ هم اینجا دربارهاش نوشتهام، باید سر فرصت بگردم و دوباره بیابمش.یکی از کسانی که خود را بسیار مدیون آموختن از او میدانم مهدی آذریزدی است؛ همان نویسندهی نام آشنای قصههای خوب برای بچههای خوب.چند شب پیش به او فکر میکردم. نمیدانم چرا، اما به یاد او افتاده بودم. با خودم میاندیشیدم که او آنگونه که باید ارج ندیده به خاطر زحمتهایی که برای فرهنگ ایرانزمین کشیده است. برای من جایگاه او بسیار بالاتر از بسیاری از این روشنفکران و شبهروشنفکرانی است که با نوشتن یکی یا دو یا تو بگو صد کتاب برای تعدادی خوانندهی محدود گمان میکنند شاخ غول شکستهاند، همان کتابهایی که بیشترشان آدم را از کتابخواندن بیزار میکنند!متاسفانه ما هیچوقت دو دسته را جدی نگرفته و نمیگیریم: یکی کمدینها و دیگری کسانی را که در عرصهی کودک کار میکنند. و عجب اینکه هردوی اینها جدیترین ِ کارها را انجام میدهند.آنچه آنها در پیشبرد فرهنگ یک جامعه انجام میدهند(آگر کارشان را درست انجام دهند) بسیار عمدهتر و بنیادی تر از هر حرکت دیگری است و اگر ایندو راه را به بیراه روند آنوقت باید نگران جامعهی فردا شد. اگر نگاهی به دیروز خودمان بیاندازید میبینید که دقیقآ جای این دو دسته در جامعهی ایران بسیار خالی بوده و آنچه که در زیر این نامها حضور داشته بیشتر بیراهه میرفته، همین است که من امروز احساس میکنم در سراشیب سقوط پیش میرویم و فردایمان چندان روشنتر از امروزمان نخواهد بود.وقتی به عرصهی کار برای کودک فکر میکنم، بویژه بخش داستاننویسی، یادم نمیآید که بعد از صمد بهرنگی(از نظر زمان نه جایگاه) کسی اینگونه عاشقانه و درست و ریشهای برای کودکان کار کرده باشد. آنانی که به فرهنگ کتابخوانی و ترویجش در جامعه میاندیشند باید بدانند که بیش از همه چیز به عاشقانی چون این مرد نیازمندند و حمایت از آنان، اگر میخواهند ریشهای کار کنند.این همه درد دل کردم تا بگویم گزارشی یافتم از دیداری با مهدی آذریزدی؛ کسی چون پدربزرگ، این نامی است که من به او دادهام. خودتان بخوانید:
بنویس تا بچههای خوب فردا هم بخوانند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر