چند هفته ی گذشته را درگیر فیلمبرداری یک کار کوتاه بودیم به سفارش موزه ی جنگ افزار لیدز. دو روزی را به قلعه ای قدیمی (بولتون کستل) در شمال همین منطقه ی خودمان رفته بودیم و به روش چهارصد سال پیش شبی را در قلعه در کنار آتش به عنوان تنها منبع گرمایی خوابیدیم. روزی بین 12 تا 16 ساعت کار کردیم و البته هنوز راشهایمان را ندیده ایم(یعنی تهیه کننده کمی دست دست کرد برای فرستادنشان به لابراتوار برای چاپ و الان هم لابراتوار علافمان کرده است) تا بفهمیم چه دست گلی به آب داده ایم. کمی از فیلمبرداری مانده که آن هم در یک ماه آینده انجام خواهد شد.یکی از همراهان از پشت صحنه ی این دوروز فیلمبرداری کرد و اکنون آنرا بر روی سایت یوتیوپ قرار داده است: با یک کلیک می توانید در پنج دقیقه گزارشی از این دو روز ببینید والبته آن دوستانی هم که دلشان برای دیدن چهره ی مبارک ما تنگ شده می توانند رفع دلتنگی بنمایند! همین
این هم لینک مستقیم به سایت
نویسنده : مجتبا یوسفیپور ; ساعت ٢:٤٢ ق.ظ روز چهارشنبه ۱۳۸٧/٩/٢٧
تگ های این مطلب :سینما و تگ های این مطلب :روزانه
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(2379626))
2) +مطلب را به بالاترین بفرستید: مطلب را به دنباله بفرستید:
میزنم از ریشه تیشه بر خود!
وقتی خبری بخوانی از مبارزه با خرافات در ایران تنها چیزی که کم داری در آوردن دو شاخ است. میگویند افتادهاند به جان درختان کهنسال به منظور مبارزه با خرافات. در خرافه بودن اعتقاد نهفته در این دخیل بستن به درختان شکی نیست، اما چه کسانی اینرا میگویند؟ کسانی که خود به هزار خرافهی به مراتب متحجرانهتر و احمقانهتر هنوز آویزانند؟ مشکل خرافات است یا کسادی دکان؟ نکند حضرات در اصل رقبا را از صحنه خارج میکنند؟ چه اگر شاید این درختان هم ممر درآمدی بودند و آب و نانی به برخی متولیان میرساندند نه تنها اینگونه از ریشه نمیکندندشان، که شاید مسیر رسیدن به آنها را هم آسفالت میکردند، از این پس با آبهای متبرک آبیاریشان میکردند، ریسه و چراغ دورتادورشان میآویختند و طلاکاریشان میکردند.ای کاش این درخت اینجا سبز نمیشد، این دکان اگر کمی دورتر بود شاید به این زودی بسته نمیشد!این خود ِ خبر، بخوانی
در اینجا هم میتوانید عکسهایی از آن درخت کهنسال را ببینیدد
و اگر دوست داشتید این نامهی اعتراض را امضا کنید. نامتان را کامل میخواهد. نترسید، فکر نمیکنم امضای نامهای چنین برای کسی دردسری درست کند. بیایید تمرین برای دستبرداشتن از محافظهکاری ایرانی را از همین چیزهای کوچک شروع کنیم، شاید در آینده یاد بگیریم که علاوه بر درختان، انسانها هم هستند؛ انسانهایی که باید به بیگناه کشته شدن آنها هم اعتراض کرد، که هیچ چیز برابر با ارزش جان یک انسان نیست خاصه آنان که آزادگانند، اگر نترسیم!
نویسنده : مجتبا یوسفیپور ; ساعت ۳:٥٩ ق.ظ روز دوشنبه ۱۳۸٧/٩/۱۱
تگ های این مطلب :لینک و تگ های این مطلب :روزانه
پيام هاي ديگران (
document.write(get_cc(2318921))
1) +مطلب را به بالاترین بفرستید: مطلب را به دنباله بفرستید:
اول از همه این نتایج ششمین جایزهی ادبی اصفهان است که رمان "آخرین سفر زرتشت" نوشتهی فرهاد کشوری رتبهی سوم را به خود اختصاص داده و مایهی خوشحالی است و جای تبریک دارد. فرهاد خان، منتظر کار جدیدیم...!
دو. شمارهی تازهی آدم برفیها هم در آمد و این هم آن مطلب تئوریکی که قولش را داده بودیم: یک تدوینگر چه میکند؟
قابل توجه جفت علیهای تدوینگرمان بخصوص اگر از نوع احمدیاش باشد.
باشد که بخواند و به همین علت یادی از رفقا بکند به نوشتن ِ خطی چند. و باز باشد که حسین خان به خاکساری پیغام به راست برد و به راست آورد تا هیچکس دروغزنش نخواند! (این تکهی آخر کمی خصوصی شد و شاید تنها برای من و چندی دیگر معنا داشته باشد، بگذارید گهگاه یادی هم از رفاقتهای نابمان بکنیم)
باقی ندارد. زیاد نوشته ام در اینجا که اینروزها حسابی سرم شلوغ است، خودم دیگر از این جمله بدم آمده است پس تکرارش نمیکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر