گاه‌ نوشتهای مجتبا یوسفی پور

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

کی‌مي‌دونه؟


از تاریخ پای نوشته پیداست که کهنه است... باید یک خام هم اضافه کنم. هرچه هست برای من یادآور روزهایی است که هنوز امیدکی خرد برایم مانده بود به جا... که آن هم به باد رفت!


کی می دونه کِی دوباره آسمون ابری می شه؟
بازم بارون می زنه
وقت دلتنگی می شه...
کی می دونه کی دوباره
آسمان سفره ی دل وا می کنه
زمين تشنه مون را
مهمان باران می کنه ...
کی دوباره ـ کی می دونه ؟ ـ
گندمها دونه می دن
دونه ها آرد می شن
نون می شن
گشنه ها سير می شن ...
کی می دونه کی دوباره
خدا ياد ما می افته ؟
کی دوباره يادش مياد ،
تو کتاب به ما چی گفته...
دوباره کی می شه باز
خنده مهمون لبای تو بشه ؟
دل سنگت ، واسه ی من
تنگ تنگ شه ، موم موم شه؟
کی می شه بازم دوباره ،
من و تو با هم بشينيم ...
از سر شب تا دم صب
ستاره ها را بچينيم ...
شاديهامونو بياريم
وسط سفره بذاريم
واسه همه مهمونامون
نون و لبخند، عشق بياريم ...
کی دوباره می تونيم ما
شونه به شونه خيابون را بگرديم
بريم با هم تا ته شب ،
دل به تيرگی نبنديم ...
کی می شه بازم دوباره
من و تو با هم بخونيم
ديروز و امروز و فردا
هميشه با هم بمونيم
ـ راست راستش
نازنينم ـ
من هنوزم ته قلبم
يه ذره ، يکم اميده
چون ميدونم آخر شب
بعد سياهی ... سپيده
می دونم تو هم می دونی
که دل تنگ من و تو
پر می کشه واسه يک روز
واسه يک شروع از نو....
2004/ 02 / 01

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

عکس من
who am I... a question I hate to answer. an Iranian. before coming to England: a writer, director and actor, specially in theatre... working with my amazing group or company( siah company, in translate it word by word it means black!) who were my best friends too... but now... a student and...and what else?the problem is that, at the moment I don"t know who am I myself, what I am doing, just in run! in scape to somwhere where I don"t know where is it exactly! that"s it.

بايگانی وبلاگ