گاه‌ نوشتهای مجتبا یوسفی پور

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

تعطيلات نوروزی به زبان انگليسی!

برای آخرین کار کلاسی امسال و یا این ترم باید که یک تریلر یا آنونس فیلم کوتاه یک دقیقه‌ای بسازیم و تحویل دهیم. وقتی برای بار اول معلممان برگه‌های توضیحی کار را به دستمان داد که چه باید بکنیم و در نهایت چه چیزهایی باید تحویل دهیم٬ به نظرم کمی مسخره آمد. برای اینکه معمولن آنونس را برای یک فیلم ساخته شده و بر اساس مصالح آماده‌ی آن فیلم می‌سازند در حالی که برای ما هیچ فیلمی در میان نیست! حتا راضی به ساخن آنونس برای مستند کوتاهی که ترم قبل در مورد کالج ساختیم هم نشد.به هر حال حدود بیست ساعت وقت داریم برای تهیه آن از پیش تولید گرفته تا نمایش نهایی که به ده جلسه‌ی دوساعته در پنج هفته تقسیم می‌شود٬ به اضافه‌ی این تعطیلات ایستر که البته کلاس بی کلاس!بخشی از پروژه بر روی تحقیق به شکل یک کار حرفه‌ای است٬ با این پیش فرض که یک کمپانی هالیوودی با سرمایه‌ای بین ده تا بیست هزار پوند پشت پروژه ایستاده است و ما این مقدار توان سرمایه‌گذاری داریم. باید طرح کامل پیش تولید را ارائه دهیم٬ میزان روزهای فیلمبرداری را تعیین کنیم٬ هزینه‌ها را از کرایه دوربین و سه‌پایه و نور گرفته تا دستمزد فیلمبردار و صدابردار و عوامل به طور کامل و البته بر اساس منابع درست پیدا کرده و تحویل دهیم.برای شروع همین تحقیق برای یافتن این امکانات خودش چیزهایی را یادم داد که جالب بود٬ برای نمونه و مقایسه کرایه‌ی یک دوربین فیلمبرداری canon ساده دیجیتال شبی حدود صد پوند هزینه دارد٬ آن زمان در ایران یک دوربین بتاکم آخرین مدل را با شبی بیست‌ هزار تومان می‌گرفتیم و تازه صاحب دوربین هزاربار هم ممنون بود از اینکه از او کرایه می‌کنیم! و اگر بخواهیم از نظر قیمتی حساب کنم این دو دوربین تقربآ قیمت برابری دارند در ایران و اینجا! و البته هنوز تحقیقاتم کامل نشده و هر وقت شد شاید در همینجا گذاشتم تا حساب و کتاب بهتر دستتان بیاید.این بخشش به کنار٬ قسمت جالب‌تر خود آنونس است. در حال حاضر یک تیم سه نفره هستیم( در اصل پنج تیم سه نفره) و برای شروع نشستیم به دنبال اینکه چه باید بکنیم. هر کس نظری داشت و آخرین نتیجه این بود که باید داستانی داشته باشیم٬ فیلمی ساخته شده در ذهنمان که برای آن انونس می‌سازیم. بحث بر سر ژانرهای مختلف و اینکه در چه ژانری کار شود و چیزهایی از این دست به اینجا رسید که به پیشنهاد من٬ با اجازه‌ی جناب آنتونیونی عزیز٬ ایده‌ی فیلم آگراندیسمان را برداشتیم تا با کمی تجاری کردن بر اساس ان کار کنیم.«یک عکاس از جاهای مختلف عکس می‌گیرد و بعد وقتی عکسها را ظاهر می‌کند در پس زمینه‌ی تمامی آنها حضور کسی مشابه مرگ را می‌بیند.»این ایده‌ی یک خطی فیلمی است که باید در ذهنمان بسازیمش.اتفاق جالب اینجا می‌افتد که:یکم ما نباید داستان را تعریف کنیم٬ یعنی فقط بخشهایی از آنرا بگوییم و تماشاگر را مشتاق به دیدن داستان کامل کنیم.دوم باید صحنه‌هایی را که فکر می‌کنیم برای مخاطب جذاب است بیرون کشیده و اقدام به فیلمبرداری آنها بکنیم!این قسمت دوم بخشی است که دست کم برای من یکی بسیار جالب شده است. اینکه بتوانی پیش از ساخته شدن یک فیلم و حتا نوشته شدن یک فیلمنامه قسمتهای جالب و به قول معروف گلهایش را بیرون بکشی٬ به ظاهر کار ساده‌ای است٬ اما نیست! بخصوص اگر نخواهی کلیشه‌ای کار کنی.به هر حال کماکان در حال فکر کردن بر روی ایده و یافتن صحنه‌های مناسب و نماهای جذاب برای فیلمبرداری هستیم٬ دو هفته‌ی دیگر باید فیلمبرداری کنیم و تا آن زمان باید کامنل دریافته باشیم که چه می‌خواهیم و از همه مهم‌تر اینکه دیگر در این کار نمی‌شود به سر صحنه رفت و دید که چه داریم و در همانجا دکوپاژ کرده و اقدام به فیلمبرداری نماییم٬ بازیگر باید دقیقن یک نقطه را بیاید و اجرا کند٬ از یک پلانی که شاید در فیلم اصلی دو دقیقه باشد ما نیاز به چند ثانیه خواهیم داشت و باید همان را فیلمبرداری کنیم و خلاصه‌اش باید یکی از حساب‌شده‌ترین کارهایمان را ارائه دهیم٬ یعنی به شیوه‌ی انگلیسی برای لحظه به لحظه‌اش برنامه‌ریزی کنیم. و کار ساده‌ای نیست.این تجربه‌ای که برای اولین بار است انجامش می‌دهم به نظرم خیلی مفید آمده است٬ پیشتر بر روی اینکه اگر بخواهیم برای یک فیلم ساخته شده آنونس بسازیم کار کرده بودم و بازیهایی با فیلمهای ساخته‌ شده هم کرده بودم و آن تنها به درد یاد گرفتن آنونس سازی می‌خورد و تدوین و بس. اما این یکی فکر می‌کنم همه‌جا به درد می‌خورد.اگر علاقمند به سینما و یا تیاتر و یا حتا داستان هستید و می‌نویسید٬ به گمانم بد نیست اگر پیش از نوشتن برای خودتان این تجربه را بکنید و ببینید نقاط با ارزش داستانتان٬ چیزهایی که مخاطب را به دنبال می‌کشند کجاست٬ یا در نمایشنامه‌تان٬ یا در فیلمنامه‌تان٬ و یا حتا در فیلمی که می‌خواهید بسازید: زاویه‌ی تازه‌ای بر رویتان گشوده خواهد شد. برای من که اینگونه بوده تا کنون.احتمالن بعد از دوماه نتیجه‌ی نهایی را به اطلاعتان خواهم رساند٬ شاید هم شد و تیزر ما را دیدید!
نکته‌ی دوم اینکه به احتمال زیاد برای یک هفته‌ای از یادداشت جدید در این صفحه خبری نخواهد بود. راستش این چند ماه گذشته تا امروز دوبار به رحیم ِ نازک‌نارنجی‌ام قول داده‌ام که بعد از دوسالی بروم بلک‌پول به دیدارش و هربار به مشکلی خورده‌ام و نشده٬ یکبار که درگیر کارهای اداری خودم شدم و باید انجامشان می‌دادم و دیگری هم ایام مبارک کریسمس بود که همان شبش سرمای سختی خوردم و تمام تعطیلات شدم خانه نشین٬ افتادم در رختخواب به خوابیدن و تماشای تلویزیون و خواندن و سوپ‌خوردن! باقی هم که درگیر به درس و کار و بدبختی و این آخرین تعطیلی در سال تحصیلی‌است و اگر این‌بار هم نروم دیگر می‌رود تا تابستان٬ این دیر شدنش به کنار نمیدانم چگونه از قهر رحیم جلوگیری کنم! به هر حال اگر سنگی از آسمان نبارد٬ کسی لنگ‌پایمان ندهد٬ زمین‌لرزه نشود٬ بیمار نشوم و هزار اگر دیگر اتفاق نیافتد امسال سیزده را در بلک‌پول به در می‌کنیم. از حالا می‌توانید شعار دهید که:اسکروچ٬ اسکروچ ما داریم می‌آییماسکروچ‌٬ اسکروچ ما داریم می‌آییم.اگر شد از انجا خطی می‌نویسیم( می‌توانید بگویید ننوشتی هم ننوشتی!) اگر هم نشد گزارش سفر با عکس طلبتان.شاد باشید و سیزده را به شادی به در کنید!

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

عکس من
who am I... a question I hate to answer. an Iranian. before coming to England: a writer, director and actor, specially in theatre... working with my amazing group or company( siah company, in translate it word by word it means black!) who were my best friends too... but now... a student and...and what else?the problem is that, at the moment I don"t know who am I myself, what I am doing, just in run! in scape to somwhere where I don"t know where is it exactly! that"s it.

بايگانی وبلاگ