گاه‌ نوشتهای مجتبا یوسفی پور

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

رفته و رويا
در تلالو صبحگاهی شبنم چشمانت
من گم می‌شوم
چونان بر آب‌زده غواص جزیره
به صیدِمرواریدِگردن‌آویزِعروسش
٬به یافتن مرجانِ نایابِ دریاهای جنوب.
در تلالو صبحگاهی شبنم چشمانت
نخستین روز آفرینش پدیدار می‌شود
و شب به پایان می‌رسد...

آخرین بازنویسی: ۲۹/۰۱/۲۰۰۴ این چند خط متعلق به سالها پیش است٬ دست کمش چهار یا پنج سالی٬ یادگار ایران . زمانی که هنوز شور جوانی‌ام بود و عاشق پیشه‌گی را دوست می‌داشتم٬ هرچند شاید تنها به ادا!فردای شبی که نوشتمش٬ بر کاغذی نقشش کردم به خط معوج خودم و رنگ‌دررنگ٬ به یادگار برای عزیزی٬ به خواست خودش.وبعدها به یاد او تکه‌ای به آن اضافه شد... تکه‌ای که ما معنایش را می‌دانیم. تنها ما.شاید برای همین خیلی شخصی باشد. هرچه هست برای من بیان حرفهایی است که جور دیگر نمی‌شود گفتشان. هرچند آنکه باید بخواند......نمی‌خواند!

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

عکس من
who am I... a question I hate to answer. an Iranian. before coming to England: a writer, director and actor, specially in theatre... working with my amazing group or company( siah company, in translate it word by word it means black!) who were my best friends too... but now... a student and...and what else?the problem is that, at the moment I don"t know who am I myself, what I am doing, just in run! in scape to somwhere where I don"t know where is it exactly! that"s it.

بايگانی وبلاگ