گاه‌ نوشتهای مجتبا یوسفی پور

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

می‌خواهم گهگاه چیزهایی اینجا بگذارم٬ بیشتر از دیروزها... روزهایی که هنوز دستمان نیامده بود چه ساده از دستشان خواهیم داد.بد یا خوبش را نمی‌دانم... اینقدر می‌دانم که همه‌شان برخاسته از لحظاتی کوتاهند٬ جرقه‌هایی خرد... .این یکی را برای خاطر عزیزی نوشتم٬ بعدها خواستم در نمایشی(بانو٬سردار٬زن٬مرد و یکی دیگر...) استفاده اش کنم که کردم هرچند آن نمایشنامه هیچوقت تمام نشد! و حالا می‌گذارمش اینجا... این است سرنوشت یک قطعه‌ي‌ کوتاه:
*پری کوچک اسير قلعه‌ی سياه
شاهزاده ای به جستجويت می‌آيد
امشب
نشانی بر ديوار خانه‌ات بياويز
دستمالی ‌‌‌
آشنايی
چراغی
راه‌گم‌کرده‌ای
به جستجويت می‌آيد... .*

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

عکس من
who am I... a question I hate to answer. an Iranian. before coming to England: a writer, director and actor, specially in theatre... working with my amazing group or company( siah company, in translate it word by word it means black!) who were my best friends too... but now... a student and...and what else?the problem is that, at the moment I don"t know who am I myself, what I am doing, just in run! in scape to somwhere where I don"t know where is it exactly! that"s it.

بايگانی وبلاگ