گاه‌ نوشتهای مجتبا یوسفی پور

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶

ديگر کهنه‌ای باز...
آسمان هميشه با من و تو مهربان نخواهد
ماند
وزمين هم
وشايد تو با من
من با تو... .
زنجيرهای پيوند
روزی گسسته خواهد شد
ـ شايد ـ
و زندانيان از بند رهيده
معشوقه های ديرينشان را در آغوش خواهند کشيد.
و کوه
بلند و استوار
یکه و تنها
بر آمدن خورشيد را به تماشا خواهد نشست
و
چشمه
چشمه
اشک خواهد ريخت.
ليدز ۲۰۰۳/۱۲/۱۰نیاز به توضیح نیست که قدیمی است و بدون هیچ بازنویسی دوباره اینجایش گذاشته‌ام.بد یا خوب٬ برای من چیزهایی دارد. برخاسته از روزهایی است که انعکاسشان اینجاست.همین.

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

عکس من
who am I... a question I hate to answer. an Iranian. before coming to England: a writer, director and actor, specially in theatre... working with my amazing group or company( siah company, in translate it word by word it means black!) who were my best friends too... but now... a student and...and what else?the problem is that, at the moment I don"t know who am I myself, what I am doing, just in run! in scape to somwhere where I don"t know where is it exactly! that"s it.

بايگانی وبلاگ