انسان زبان به گفتن گشود تا نیازهایش را بیان کند.
انسان زبان به گفتن گشود تا با دیگران ارتباط برقرار کند.
انسان زبان به گفتن گشود تا اندیشههایش را بیان کند.
انسان زبان به گفتن گشود تا خودش را بیان کند.
کلام٬ پراستفادهترین ابزار انسان برای ارتباط با دیگران است. کلام هزار پیچ تودرتو دارد که گذشتن از آنها به آسانی برای همه میسر نیست.کلام در پس ظاهر سادهی خود بسیار نکتهی پیچیده پنهان کرده و با خود انتقال میدهد. از زبان انسانها میتوان پی به بخش عمدهای از شخصیتشان برد. انسانها به طور عام سعی میکنند با انتخاب واژگان و ترکیببندی جملات در هنگام نوشتن و سخن گفتن شخصیت دلخواه و ذهنی آرمانیشان را نمایش دهند.به همین نسبت خیلی وقتها میبینیم که حرف زدن آدمها در موقعیتهای متفاوت تغییر میکند٬ گاه حتا لهجهی آدمها نیز بر میگردد.یادش بهخیر٬ رفیقی داشتیم اصفهانی بود و مدتی رفت تهران و وقتی برگشت٬ در جمعها همیشه سعی میکرد با لهجهی تهرانی صحبت کند و تضاد جالب داستان وقتی شکل میگرفت که خانهاش بودیم و در میانهی بحثی مثلآ مادرش صدایش میزد و او یکمرتبه با لهجهی غلیظ اصفهانی پاسخش میداد و بعد بر میگشت رو به ما و ادامهی جملهی نیمهتمامش را به لهجهی تهرانی تمام میکرد٬ تا آنجا که میدانم هنوز هم همانگونه است٬ کمی غلیظتر گویا!این دایرهی زبان را میتوان گستردهترش کرد و به جامعه هم تسریاش داد. یعنی با نگاه به نوع زبان یک جامعه و نوع استفادهاش از واژگان و ترکیبات٬ پی به ماهیت آن جامعه و آنچه در پس آن میگذرد برد.بگذارید مثالی بزنم:دیدهاید که مذهبیون افراطی تا آنجا که بشود سعی میکنند در بیاناتشان از کلمات عربی استفاده کنند و در نقطهی مقابل ملیگرایان افراطی در برابر هر واژهی عربی سفت و سخت ایستادهاند و سعی میکنند به هر شکل که شده٬ ولو با به کار بردن عبارات نامانوس و غیرقابل فهم برای عامه به پارسی سخن بگویند.زمانی زبان عملی شرق بر اثر سلطهی اعراب عربی بود و دانشمندان به آن مینوشتند و میگفتند و عربی سخن گفتن نشانی با دانشمند بودن به حساب می آمد٬ چند دههی پیش زبان فرانسوی همین بار را بر دوش داشت (دوران اوج فلسفههای غربی و آغاز مدرنیسمی که نخستین بار روشنفکران ایرانی از فرانسه واردش کردند) و امروز زبان انگلیسی همان کار را میکند و بالطبع هرچه بیشتر واژگان انگلیسی در گفتارت وارد کنی٬ روشنفکرتری!از آن طرف جمعی ایستادهاند چماق به دست که بکویند بر سر هر واژهی بیگانه.درست یا غلط بودن این کار سوالی است که مدتها ذهنم را مشغول کرده بود و همچنان کرده است. زمانی سفت و سخت با واژگان بیگانه مخالف بودم٬ اما امروز به گونهای دیگر میاندیشم.آیا بهتر نیست انچه را که خود نساختهایم به نام اصلیاش٬ همان که سازندهاش بر آن گذاشته بشناسیم؟ دست کم اینکار همیشه یادآورمان نخواهد کرد که آنچه استفاده میکنیم از آنسوی آمده است؟ مگر جز این است که در همین غرب الکلی را که ما ساختیم به همان نام میشناسند؟ درست به شکل عربیاش٬ اما همان هم به این دلیل است که اعراب معرف آن در غرب بودند.گاه نیز معنی وجود دارند که از غرب آمدهاند و ما پیشتر در زبانمان نداشتهایم. مشابه همانها که از زبان عربی گرفتیم.برای بسیاری از ما واژهی اکسپرسیونیسم معنایی دارد که با یکبار شنیدنش همهاش در ذهنمان تداعی میشود٬ آیا برای مثال گزارهگرایی همین کاربرد را دارد؟یا هزار و یک جایگزینی دیگر؟در مواردی که جایگزین برای یک معنی وجود دارد و به نوعی سخن از چیزی میگوییم که پیشتر در اینجا بوده بالطبع جایگزینی راحتتر و درستتر است٬ اما برای آنچه نداشتهایم چه؟یا در مواردی ما واژگانی داریم که از زبانی بیگانه گرفتهایم اما آنچنان در زبان فارسی حلاش کردهایم و تلفظ خاص خودمان را به آن دادهایم که اگر صاحب کلمه هم آن واژه رابشنود دیگر به جایش نمیآورد٬ به عبارت بهتر فارسیٍ فارسی شده است٬ حال امروز باید این کلمهی جا افتادهی مانوس را حذف کنیم و جایگزینی نامانوس برایش بگذاریم؟ اینروزها به زبان زیاد میاندیشم و میخواهم آنچه میاندیشم را اینجا در معرض قضاوت بگذارم٬ بسیاری از آنها هم نظرات دیگران است٬ چیزهایی است که از دیگری شنیده یا خواندهام و به عنوان درست پذیرفتهام. پس برای روشنتر شدن٬ لطفآ نظر دهید.این بحث ادامه دارد.
زبان: ديکتاتوری؟ انگلیسی زبانها معمولآ در گفتار روزمرهشان از جملات دستوری کمتر استفاده میکنند. برای مثال ما ایرانیها وقتی برای خرید به مغازهای میرویم خواستهمان را با جملهای مشابه به این بیان میکنیم که:
-یک پاکت کنت بده لطفآ.
اما در انگلیسی این جمله به این شکل بر میگردد که:
- آیا من میتوانم یک پاکت سیگار کنت داشته باشم٬ لطفآ؟
و گاه به کار بردن جملات دستوری نوعی بیادبی به طرف مقابل محسوب میشود.یا مثال دیگر٬ بیشتر وقتها قانون بر این است که اگر میخواهید با چیزی مخالف کنید انرا صریحآ بیان نکنید که برای مثال بگویید:
-فلانی٬ این کار تو اشتباه است!
بلکه به کار بردن جملهای مانند اینکه :
- من فکر میکنم اگر این کار را اینگونه انجام دهی بهتر است.
با اگر خواستید غلیظترش بکنید:
-من فکر میکنم اگر این کار را به این شکل انجام دهی درستتر است.
بهتر خواهد بود. حالا که چه؟راستش در اینجا هم گذرمان افتاده که در کنار هموطنان باشیم و با هم کار کنیم. برای تجربه و امتحان اینکه نظرم چقدر درست است شروع کردم به بکار بردن شکل انگلیسی جملهبندی به فارسی و سنجیدن تاثیرش بر مخاطب.کاری باید انجام میشد. طرفی که باید انجامش میداد تازهکار بود و درست وارد نبود که چه باید بکند. بر اساس آنچه گفتم سعی کردم اینگونه توضیح بدهم و اشتباهاتش را به او گوشزد شوم که:
-به نظر من اگر اینگونه انجامش دهی زیباتر خواهد بود.
-ما معمولا اینگونه این کار را انجام میدهیم.
- اینطوری به نظرت مفیدتر نیست؟
و جملاتی مشابه این و البته با لحنی راحتتر و خودمانیتر.فکر میکنید نتیجه چه شد؟هیچ!هیچ تغییری در روند انجام عمل حاصل نشد و طرف همچنان به رفتن راه سابق ادامه داد. گفتم شاید من بد گفتهام. دوباره امتحان کنم:
-فلانی پس چی شد؟ اینکه هنوز مثل سابقه؟
پاسخ:
-نه اینطوری من راحتترم!
من:
-البته راحتی شما مد نظر هست اما اینجا همیشه اینطور بوده!دلیلش هم اینه که اینطوری بازدهاش بیشتره.
ایشان:
-اینطوری که من میکنم بهتره!
من:
-ما قبلآ اینکار را کردهایم٬ این دستگاه با این سیستم جواب نمیدهد. برای آنچه شما مد نظر دارید باید دستگاه را از بیخوبن عوض کنیم!
ایشان:
-شما اشتباه کردهاید شاید!
و این گفتگوی احمقانه تا آنجا ادامه مییابد که مجبور میشوم به طرف بگویم:
-دوست عزیز٬ اینکار باید اینگونه انجام شود. یا میتوانی خود را با سیستم تطبیق دهی یا... .
ایشان:
-چشم!
حالا کجای قضیه اشتباه بوده است؟ آیا باید از همان اول با یک جملهی دستوری صرف میرفتم جلو و بالطبع این مصیبتهای بعد از آنرا هم تحمل نمیکردم؟ آیا این من هستم که دیکتاتورمآبانه برخورد میکنم یا طرف مقابل است که من را به این سمت سوق میدهد؟ آیا از این پس باید همین رویه را پیشه کنم و با برخورد از بالا جلو هرگونه بحث اضافی دربارهی بدیهیات را بگیرم؟(لازم به توضیح است که در این مورد نه تنها به رای من٬ که همهی شاهدان گواهند بر اینکه درست در انجام عمل آن بوده که من خواستهام.)آیا ما همیشه باید همه چیز را به شکل دستوری صرف بگیریم. اشتباه نکنید منظورم اصلن تعارف و چیزهایی از این دست نیست٬ اما محترمانه گفتن قوانین با دستوردادن فرق دارد.اگر گاهی به کسی اجازه دادهمیشود در زمینهای اظهار نظر بکند آیا معنایش این است که طرف هم نباید حد و حدود خود را بداند و در هر زمینهای خواست با همه بیسوادی و بیدانشی اظهار عقیده بکند؟باز میتوانم قبول کنم که هرکس عقیدهاش را هرچند محمل بیان کند٬ اما دفاع همهجانبه از محملات و رد هرگونه استدلال تنها برای آنکه با دیدگاه طرف مخالف است بیشک قابل قبول نیست٬ یا برای من نیست.راحتتر بگویمش٬ یا چیزی را درست میدانیم یا نمیدانیم. هرکس حد خود را به درستی میداند. من میدانم اینقدر توانایی به فرض نوشتن به فارسی دارم٬ بر اساس همین دانش میتوانم با کسی همسطح خود یا پایینتر بحث کنم اما وقتی در برابر استادی قرار می گیرم چه؟ کسی که باور دارم بهتر از من و بیشتر از من میداند٬ آیا باید باز احمقانه از آنچه میگویم دفاع کنم؟ ولو آنکه طرف به من ثابت کند اشتباه میکردهام؟در نوشتار پیشین هم گفتم زبان( به معنای گفتار و وسیلهی ارتباطی و بیانی انسانها) نقش مهمی در جامعه دارد. اگر قرار است اتفاقی بیافتد باید در این نقطه هم بیافتد.یعنی به گمان من جامعهای که ادعا دارد که در حال حرکت به سمت دموکراسی است٬ میخواهد آزادیهای دیگران را به رسمیت بشناسد٬ میخواهد مدرن باشد٬ نیاز دارد این کار را در همهی جوانب انجام دهد.آیا میشود با گفتار دیکتاتورمآبانه سخن گفت و انتظار رسیدن به دموکراسی را داشت؟آیا میشود به جای نظر دادن احکام شخصی صادر کرد و بعد مدعی حرکت برای رسیدن به دمکراسی بود؟وقتی ما هنوز اندیشههایمان را به عنوان درستترین دستورالعملها باور داریم٬ فکر میکنیم راه درست را تمام و کمال میدانیم٬ چگونه میتوانیم دیگران را بپذیریم؟ وقتی من صد در صد درست میگویم چگونه ممکن است طرف مقابل من هم که کاملآ مخالف من سخن میگوید درست بگوید؟اما وقتی من تنها نظر خودم و برداشت و دریافت خود از درست و حقیقت را بگویم٬ با علم به اینکه شاید اشتباه هم کرده باشم٬ آن هنگام میتوانم انتظار شنیدن نقطهای مخالف٬ جایی که اشتباه من را گوشزد میکند داشته باشم.و بر همین اساس امروز میاندیشم ما نیاز داریم جملهبندیهایمان را کمی دستکاری کنیم.دستکم تا وقتی همه به آن عادت کنیم و یاد بگیریم هنگام که کسی سخنی میگوید نظر شخصیاش را بیان میکند٬ شاید بد نباشد یافتهها و باورهایمان را در قالب جملاتی چون:- من فکر میکنم...-به نظر من...-به گمان من...-...و جملاتی از این دست بریزیم. و البته معنای اینکه میگوییم ((من فکر میکنم...)) این نیست که به آن باور نداریم.آیا میتوانیم از همین الان شروع کنیم و اعتقادات راسخمان را در این چهارچوب بریزیم؟گمان میکنید ساده است؟ نیست. میگویید نه ٬ با این مثالها شروع کنید:-من میتوانم به صدای بلند بگویم اشتباه کردم.-من فکر میکنم آدم خوبی هستم٬ اما شاید نباشم٬ پس آمادهام که نقد دیگران بر خود را بپذیرم و اگر اشتباهم را به من گوشزد کردند قبول کنم٬ ولو آنکه شخصیت خیالیام در هم بشکند... .-من فکر میکنم اندیشههای امروزم درست است اما میتواند نباشد٬ پس آمادهام نقطهی مخالف آن و دلایل بر علیه آنرا بشنوم٬ تحلیل کنم و در صورت قبول٬ اندیشههایم را اصلاح کنم... .-من فکر میکنم دینی که به آن اعتقاد دارم درست است و راست میگوید٬ اما آمادهام تا دلایل بر علیه آن را هم بشنوم٬ تحلیل کنم و با ذهن باز به استقبال نقد بر همه اندیشهها و گذشتهام بروم.-من فکر میکنم طرف مقابل من هم میتواند درست بگوید.-من فکر میکنم دشمن من هم میتواند درست بگوید.
-من فکر میکنم... پس هستم.
این گفتار ادامه دارد... .
انسان زبان به گفتن گشود تا با دیگران ارتباط برقرار کند.
انسان زبان به گفتن گشود تا اندیشههایش را بیان کند.
انسان زبان به گفتن گشود تا خودش را بیان کند.
کلام٬ پراستفادهترین ابزار انسان برای ارتباط با دیگران است. کلام هزار پیچ تودرتو دارد که گذشتن از آنها به آسانی برای همه میسر نیست.کلام در پس ظاهر سادهی خود بسیار نکتهی پیچیده پنهان کرده و با خود انتقال میدهد. از زبان انسانها میتوان پی به بخش عمدهای از شخصیتشان برد. انسانها به طور عام سعی میکنند با انتخاب واژگان و ترکیببندی جملات در هنگام نوشتن و سخن گفتن شخصیت دلخواه و ذهنی آرمانیشان را نمایش دهند.به همین نسبت خیلی وقتها میبینیم که حرف زدن آدمها در موقعیتهای متفاوت تغییر میکند٬ گاه حتا لهجهی آدمها نیز بر میگردد.یادش بهخیر٬ رفیقی داشتیم اصفهانی بود و مدتی رفت تهران و وقتی برگشت٬ در جمعها همیشه سعی میکرد با لهجهی تهرانی صحبت کند و تضاد جالب داستان وقتی شکل میگرفت که خانهاش بودیم و در میانهی بحثی مثلآ مادرش صدایش میزد و او یکمرتبه با لهجهی غلیظ اصفهانی پاسخش میداد و بعد بر میگشت رو به ما و ادامهی جملهی نیمهتمامش را به لهجهی تهرانی تمام میکرد٬ تا آنجا که میدانم هنوز هم همانگونه است٬ کمی غلیظتر گویا!این دایرهی زبان را میتوان گستردهترش کرد و به جامعه هم تسریاش داد. یعنی با نگاه به نوع زبان یک جامعه و نوع استفادهاش از واژگان و ترکیبات٬ پی به ماهیت آن جامعه و آنچه در پس آن میگذرد برد.بگذارید مثالی بزنم:دیدهاید که مذهبیون افراطی تا آنجا که بشود سعی میکنند در بیاناتشان از کلمات عربی استفاده کنند و در نقطهی مقابل ملیگرایان افراطی در برابر هر واژهی عربی سفت و سخت ایستادهاند و سعی میکنند به هر شکل که شده٬ ولو با به کار بردن عبارات نامانوس و غیرقابل فهم برای عامه به پارسی سخن بگویند.زمانی زبان عملی شرق بر اثر سلطهی اعراب عربی بود و دانشمندان به آن مینوشتند و میگفتند و عربی سخن گفتن نشانی با دانشمند بودن به حساب می آمد٬ چند دههی پیش زبان فرانسوی همین بار را بر دوش داشت (دوران اوج فلسفههای غربی و آغاز مدرنیسمی که نخستین بار روشنفکران ایرانی از فرانسه واردش کردند) و امروز زبان انگلیسی همان کار را میکند و بالطبع هرچه بیشتر واژگان انگلیسی در گفتارت وارد کنی٬ روشنفکرتری!از آن طرف جمعی ایستادهاند چماق به دست که بکویند بر سر هر واژهی بیگانه.درست یا غلط بودن این کار سوالی است که مدتها ذهنم را مشغول کرده بود و همچنان کرده است. زمانی سفت و سخت با واژگان بیگانه مخالف بودم٬ اما امروز به گونهای دیگر میاندیشم.آیا بهتر نیست انچه را که خود نساختهایم به نام اصلیاش٬ همان که سازندهاش بر آن گذاشته بشناسیم؟ دست کم اینکار همیشه یادآورمان نخواهد کرد که آنچه استفاده میکنیم از آنسوی آمده است؟ مگر جز این است که در همین غرب الکلی را که ما ساختیم به همان نام میشناسند؟ درست به شکل عربیاش٬ اما همان هم به این دلیل است که اعراب معرف آن در غرب بودند.گاه نیز معنی وجود دارند که از غرب آمدهاند و ما پیشتر در زبانمان نداشتهایم. مشابه همانها که از زبان عربی گرفتیم.برای بسیاری از ما واژهی اکسپرسیونیسم معنایی دارد که با یکبار شنیدنش همهاش در ذهنمان تداعی میشود٬ آیا برای مثال گزارهگرایی همین کاربرد را دارد؟یا هزار و یک جایگزینی دیگر؟در مواردی که جایگزین برای یک معنی وجود دارد و به نوعی سخن از چیزی میگوییم که پیشتر در اینجا بوده بالطبع جایگزینی راحتتر و درستتر است٬ اما برای آنچه نداشتهایم چه؟یا در مواردی ما واژگانی داریم که از زبانی بیگانه گرفتهایم اما آنچنان در زبان فارسی حلاش کردهایم و تلفظ خاص خودمان را به آن دادهایم که اگر صاحب کلمه هم آن واژه رابشنود دیگر به جایش نمیآورد٬ به عبارت بهتر فارسیٍ فارسی شده است٬ حال امروز باید این کلمهی جا افتادهی مانوس را حذف کنیم و جایگزینی نامانوس برایش بگذاریم؟ اینروزها به زبان زیاد میاندیشم و میخواهم آنچه میاندیشم را اینجا در معرض قضاوت بگذارم٬ بسیاری از آنها هم نظرات دیگران است٬ چیزهایی است که از دیگری شنیده یا خواندهام و به عنوان درست پذیرفتهام. پس برای روشنتر شدن٬ لطفآ نظر دهید.این بحث ادامه دارد.
زبان: ديکتاتوری؟ انگلیسی زبانها معمولآ در گفتار روزمرهشان از جملات دستوری کمتر استفاده میکنند. برای مثال ما ایرانیها وقتی برای خرید به مغازهای میرویم خواستهمان را با جملهای مشابه به این بیان میکنیم که:
-یک پاکت کنت بده لطفآ.
اما در انگلیسی این جمله به این شکل بر میگردد که:
- آیا من میتوانم یک پاکت سیگار کنت داشته باشم٬ لطفآ؟
و گاه به کار بردن جملات دستوری نوعی بیادبی به طرف مقابل محسوب میشود.یا مثال دیگر٬ بیشتر وقتها قانون بر این است که اگر میخواهید با چیزی مخالف کنید انرا صریحآ بیان نکنید که برای مثال بگویید:
-فلانی٬ این کار تو اشتباه است!
بلکه به کار بردن جملهای مانند اینکه :
- من فکر میکنم اگر این کار را اینگونه انجام دهی بهتر است.
با اگر خواستید غلیظترش بکنید:
-من فکر میکنم اگر این کار را به این شکل انجام دهی درستتر است.
بهتر خواهد بود. حالا که چه؟راستش در اینجا هم گذرمان افتاده که در کنار هموطنان باشیم و با هم کار کنیم. برای تجربه و امتحان اینکه نظرم چقدر درست است شروع کردم به بکار بردن شکل انگلیسی جملهبندی به فارسی و سنجیدن تاثیرش بر مخاطب.کاری باید انجام میشد. طرفی که باید انجامش میداد تازهکار بود و درست وارد نبود که چه باید بکند. بر اساس آنچه گفتم سعی کردم اینگونه توضیح بدهم و اشتباهاتش را به او گوشزد شوم که:
-به نظر من اگر اینگونه انجامش دهی زیباتر خواهد بود.
-ما معمولا اینگونه این کار را انجام میدهیم.
- اینطوری به نظرت مفیدتر نیست؟
و جملاتی مشابه این و البته با لحنی راحتتر و خودمانیتر.فکر میکنید نتیجه چه شد؟هیچ!هیچ تغییری در روند انجام عمل حاصل نشد و طرف همچنان به رفتن راه سابق ادامه داد. گفتم شاید من بد گفتهام. دوباره امتحان کنم:
-فلانی پس چی شد؟ اینکه هنوز مثل سابقه؟
پاسخ:
-نه اینطوری من راحتترم!
من:
-البته راحتی شما مد نظر هست اما اینجا همیشه اینطور بوده!دلیلش هم اینه که اینطوری بازدهاش بیشتره.
ایشان:
-اینطوری که من میکنم بهتره!
من:
-ما قبلآ اینکار را کردهایم٬ این دستگاه با این سیستم جواب نمیدهد. برای آنچه شما مد نظر دارید باید دستگاه را از بیخوبن عوض کنیم!
ایشان:
-شما اشتباه کردهاید شاید!
و این گفتگوی احمقانه تا آنجا ادامه مییابد که مجبور میشوم به طرف بگویم:
-دوست عزیز٬ اینکار باید اینگونه انجام شود. یا میتوانی خود را با سیستم تطبیق دهی یا... .
ایشان:
-چشم!
حالا کجای قضیه اشتباه بوده است؟ آیا باید از همان اول با یک جملهی دستوری صرف میرفتم جلو و بالطبع این مصیبتهای بعد از آنرا هم تحمل نمیکردم؟ آیا این من هستم که دیکتاتورمآبانه برخورد میکنم یا طرف مقابل است که من را به این سمت سوق میدهد؟ آیا از این پس باید همین رویه را پیشه کنم و با برخورد از بالا جلو هرگونه بحث اضافی دربارهی بدیهیات را بگیرم؟(لازم به توضیح است که در این مورد نه تنها به رای من٬ که همهی شاهدان گواهند بر اینکه درست در انجام عمل آن بوده که من خواستهام.)آیا ما همیشه باید همه چیز را به شکل دستوری صرف بگیریم. اشتباه نکنید منظورم اصلن تعارف و چیزهایی از این دست نیست٬ اما محترمانه گفتن قوانین با دستوردادن فرق دارد.اگر گاهی به کسی اجازه دادهمیشود در زمینهای اظهار نظر بکند آیا معنایش این است که طرف هم نباید حد و حدود خود را بداند و در هر زمینهای خواست با همه بیسوادی و بیدانشی اظهار عقیده بکند؟باز میتوانم قبول کنم که هرکس عقیدهاش را هرچند محمل بیان کند٬ اما دفاع همهجانبه از محملات و رد هرگونه استدلال تنها برای آنکه با دیدگاه طرف مخالف است بیشک قابل قبول نیست٬ یا برای من نیست.راحتتر بگویمش٬ یا چیزی را درست میدانیم یا نمیدانیم. هرکس حد خود را به درستی میداند. من میدانم اینقدر توانایی به فرض نوشتن به فارسی دارم٬ بر اساس همین دانش میتوانم با کسی همسطح خود یا پایینتر بحث کنم اما وقتی در برابر استادی قرار می گیرم چه؟ کسی که باور دارم بهتر از من و بیشتر از من میداند٬ آیا باید باز احمقانه از آنچه میگویم دفاع کنم؟ ولو آنکه طرف به من ثابت کند اشتباه میکردهام؟در نوشتار پیشین هم گفتم زبان( به معنای گفتار و وسیلهی ارتباطی و بیانی انسانها) نقش مهمی در جامعه دارد. اگر قرار است اتفاقی بیافتد باید در این نقطه هم بیافتد.یعنی به گمان من جامعهای که ادعا دارد که در حال حرکت به سمت دموکراسی است٬ میخواهد آزادیهای دیگران را به رسمیت بشناسد٬ میخواهد مدرن باشد٬ نیاز دارد این کار را در همهی جوانب انجام دهد.آیا میشود با گفتار دیکتاتورمآبانه سخن گفت و انتظار رسیدن به دموکراسی را داشت؟آیا میشود به جای نظر دادن احکام شخصی صادر کرد و بعد مدعی حرکت برای رسیدن به دمکراسی بود؟وقتی ما هنوز اندیشههایمان را به عنوان درستترین دستورالعملها باور داریم٬ فکر میکنیم راه درست را تمام و کمال میدانیم٬ چگونه میتوانیم دیگران را بپذیریم؟ وقتی من صد در صد درست میگویم چگونه ممکن است طرف مقابل من هم که کاملآ مخالف من سخن میگوید درست بگوید؟اما وقتی من تنها نظر خودم و برداشت و دریافت خود از درست و حقیقت را بگویم٬ با علم به اینکه شاید اشتباه هم کرده باشم٬ آن هنگام میتوانم انتظار شنیدن نقطهای مخالف٬ جایی که اشتباه من را گوشزد میکند داشته باشم.و بر همین اساس امروز میاندیشم ما نیاز داریم جملهبندیهایمان را کمی دستکاری کنیم.دستکم تا وقتی همه به آن عادت کنیم و یاد بگیریم هنگام که کسی سخنی میگوید نظر شخصیاش را بیان میکند٬ شاید بد نباشد یافتهها و باورهایمان را در قالب جملاتی چون:- من فکر میکنم...-به نظر من...-به گمان من...-...و جملاتی از این دست بریزیم. و البته معنای اینکه میگوییم ((من فکر میکنم...)) این نیست که به آن باور نداریم.آیا میتوانیم از همین الان شروع کنیم و اعتقادات راسخمان را در این چهارچوب بریزیم؟گمان میکنید ساده است؟ نیست. میگویید نه ٬ با این مثالها شروع کنید:-من میتوانم به صدای بلند بگویم اشتباه کردم.-من فکر میکنم آدم خوبی هستم٬ اما شاید نباشم٬ پس آمادهام که نقد دیگران بر خود را بپذیرم و اگر اشتباهم را به من گوشزد کردند قبول کنم٬ ولو آنکه شخصیت خیالیام در هم بشکند... .-من فکر میکنم اندیشههای امروزم درست است اما میتواند نباشد٬ پس آمادهام نقطهی مخالف آن و دلایل بر علیه آنرا بشنوم٬ تحلیل کنم و در صورت قبول٬ اندیشههایم را اصلاح کنم... .-من فکر میکنم دینی که به آن اعتقاد دارم درست است و راست میگوید٬ اما آمادهام تا دلایل بر علیه آن را هم بشنوم٬ تحلیل کنم و با ذهن باز به استقبال نقد بر همه اندیشهها و گذشتهام بروم.-من فکر میکنم طرف مقابل من هم میتواند درست بگوید.-من فکر میکنم دشمن من هم میتواند درست بگوید.
-من فکر میکنم... پس هستم.
این گفتار ادامه دارد... .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر