گاه‌ نوشتهای مجتبا یوسفی پور

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶

جامعه‌شناسی از نوع غير خودمانی...
همینطور از بخت بلندم سر از این وبلاگ در آوردم و یک نگاه گذرا کردم و این مطلب و عکس را دیدم:انگشتر فیروزه‌ی انگشتر کوچکم.بنا به روایت راوی(در متنی که شما هم می‌توانید بخوانید) این عکس در سالهای ۵۸ یا ۵۹ گرفته شده است٬ تصویر پشت سرمثلآ مقبره‌ی علی‌بن‌موسی‌الرضا است. باقی هم که پیداست. متن هم که هست. آن عکس ِ سی سال پیش و این نوشته‌ی جوان امروز کافی هستند تا نشان دهند آن زمان از کجا خوردیم این علم را و امروز از کجا می‌خوریم همان علم را!در کنار هم مقایسه‌شان کنید: طرز تفکر جوان امروز ایرانی را(همینها که امید ساختن ایران را ازشان داریم و جا و بیجا به رخ عالم و آدم می‌کشیمشان) با طرز تفکر سی سال پیش.باز هم به دقت به عکس نگاه کنید. تصویر پشت سر بارگاه ملکوتی علی‌بن‌مو‌سی‌الرضا است٬ نه سفارت انگلیس!چقدر جلو رفته‌ایم؟ از کدام سو؟ رو به عقب؟!!
با احترام جناب جواد بیژنی نویسنده‌ی مطلب انگشتر عقیق... که در پست قبلی لینکش را قرار داده بودم به ای‌میل من یادداشتی فرستاده‌اند که به احترام‌شان عینآ اینجا بازچاپش می‌کنم. توضیحات بیشتر را بعدآ برای ایشان و دیگر دوستان در همینجا خواهم نوشت.اما نامه‌‌‌ی ایشان:
سلام دوست عزیز
امروز که داشتم آمار بازدید وبلاگمو بررسی می کردم دیدم بازدید کننده ای از آمریکا با لینکی از وبلاگ شما اومد. چون آدرس وبلاگتون آشنا نبود کنجکاو شدم وبلاگتون ببینم. ولی متاسفانه دیدم وبلاگتون فیلتر شده. کنجکاویم بیشتر شد و خلاصه با فیلترشکن اومدم وبلاگتون ودیدم بله! شدم سوژه آخرین پست وبلاگتون در هر حال چند مطلب بود که خوایتم برای شما و بازدید کنندگان وبلاگتون عرض کنم
1- هر کی که یه نگاه گذرا به وبلاگم داشته باشه می بینه که اصلا قصد اینو ندارم که به مسائل سیاسی و حتی اجتماعی بپردازم بیشتر موضوعات شخصیه و یک سری عکس که با توجه به دغدغه های هنری گرفتم و یا برام جنبه نوستالوژیک دارن.
2- عزیزم علاوه بر شما تو همون پست من و انگشتر فیروزه انگشت کوچیکم دوست دیگه ای هم بابت عکس آیت ا.. خمینی به من خرده گرفت و اما سوال من از شما و دوستانتون: چرا به هر چیزی با دید سیاسی نگاه می کنید آیا مطلب این پست بوی سیاست می داد؟ شما و دوستانتون احتمالا از اون آدمایی باید باشید که آگه عاشقی رو ببینید که یک تار موی معشوقشو توی کتابش با حساسیتی فوق العاده نگاه میکنه به بی عقلیش پوزخند می زنید. اینو گفتم بدونید هر چیزی رو نمیشه با خط کش کوتاه علوم روز اندازه گرفت. عشق به خاطرات و مقدسات دینی از همین نوعه. حتی یه مسیحی که صلیبی رو عاشقانه به سینه اش فشار میده.
3- من جوون ایرونی که شما ازم ناامید شدی همونی ام که سرم واسه چیزی که شما ها دغدغه امروزتون سالها پیش درد می کرد. خیلی زیاد هم. سالها از پی هم اومدن. از ناکارامدی و رنگ عوض کردن دوستانتون که همش ادعا دارند و نظریه پردازی میکنن خسته شدم. نه من خیلی از هم سالان من.هیچ به این فکر کردید شعار های بی اثر شما چند قدم هر چند کوچیک ما رو به سمت همون چیزهایی که آرزوشو دارید جلو برده. قدری منصف باشید. دیر نیست خود شما عم چند وقت بعد از این تکرار خسته بشید و نومید برین دنبال دلمشغولی های کوچیک . مث هنر و ادبیات. جایی که آدمای پر ادعا فضا رو شلئغ نمی کنن. جایی که مجازیه و دنیا رو جوری که دوست دارید می بینید
4- عزیزم قصدم تکدر خاطر شما نبود. بخششید منو. در هر حال اگه صلاح دونستید پاسخ منو در جواب اون پست منعکس کنید
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
توضيح

گفته بودم مختصر و کوتاه درباره‌ی آن عکس خواهم نوشت٬ الوعده وفا!شاید لازم باشد اول از همه تاکید کنم که آنچه گفته می‌شود به منظور یک شخص خاص نیست و در این مورد نویسنده‌ی آن مطلب.اول از همه اگر نگاهی به تیتر آن مطلب بیاندازید عنوانش هست: جامعه‌شناسی غیر خودمانی! منظور من از برگزیدن این تیتر صرفآ یادآوری کتاب معروف جامعه‌شناسی خودمانی بود و تاکید بر اینکه این مشت ِ نمونه‌ی خروار است.اما خود عکس٬ از من بپرسید به عنوان یک شاهکار و سند مهم معرفی‌اش می‌کنم٬ چرا؟همه‌ی ما از این عکسهایی که به عنوان رسم و جزء جدایی‌ناپذیر مراسم زیارت مشهد شده‌اند زیاد دیده‌ایم. اگر مثل من تا کنون گذرتان به آن‌ور‌ها نیافتاده باشد باز هم به احتمال زیاد در خانه‌ی دوستی و یا آشنایی دیده‌اید. می‌خواهم بگویم این شکل از عکس٬ یعنی یک معمولآ یک خانواده یا همان زوار ایستاده در برابر پارچه‌ای نقاشی شده و یا عکسی از مرقد علی‌بن‌موسی‌الرضا ریشه‌ای طولانی در فرهنگ اسلامی ایرانیان دارد.(البته واضح است که منظور از بعد از ورود عکاسی به ایران است!). راستش نمی‌دانم اولین این عکسها متعلق به چه سالی است و ای کاش کسی تحقیقی در این مورد می‌کرد. به هر حال همانطور که جناب بیژنی عزیز در متنشان اشاره کرده‌اند زیارت مشهد عناصر جدایی ناپذیری دارد که همه می‌شناسند٬ کبوترها٬ گنبد طلا٬ همان تسبیح و انگشتر نقره و عطر٬ همان عکسها و ... .حال نگاهی دوباره به این عکس بیاندازید:
برای دیدن عکس کلیک کنید
عکس در سال ۵۸ یا ۵۹ گرفته شده است. در زمان اوج انقلاب ایران. سوال من این است ٬ علی‌بن‌موسی‌الرضا چه ربطی به خمینی دارد؟ چه دلیلی دارد که این دو باید با یکدیگر بیامیزند؟ چه کسی این کار را می‌کند؟سوال دوم اینکه: خوب٬ رفتیم زیارت٬ می‌خواهیم عکسی هم بگیریم٬ به سلامتی. چه دلیلی برای تعویض لباس و رفتن در ظاهر عربی داریم؟ یعنی با لباسهای معمول همان زمان نمی‌شد عکس انداخت؟حتمآ شما هم چون من بسیار دیده‌اید ایرانیانی را که تمام ماجرای انقلاب را زیر سر انگلیس و آمریکا می‌دانند. طبق معمول و به همان سنت حسنه ما که از هر گناهی مبراییم٬ هرچه هست زیر سر دیگران است. این عکس نشانی برای همین دسته افراد است که نه برادر٬ همه چیز زیر سر انگلیس و آمریکا نیست. من منکر نقش آنها نمی‌شوم اما در وهله‌ی اول این ما بودیم که خوب سواری می‌دادیم که آنها توانستند سوارمان شوند به هر طرف که می‌خواهند برانندمان.به اعتقاد من حتا اگر بخواهیم با دیدگاه اسلامی به داستان نگاه کنیم باز هم دلیلی برای قاطی کردن خمینی با علی‌بن‌موسی‌الرضا نداریم. اگر مسلمان هم باشید باید بپذیرید که چهارده معصوم همان چهارده‌تا بودند و بس و هیچ انسان دیگری به آن رده نخواهد رسید. اما ما ایرانیان چون دست به تندروی‌مان خوب است٬ پایش بیافتند معصومانی معصوم‌تر از آن چهارده تن هم می‌سازیم. خلاصه‌اش اینکه مشکل از خود ماست٬ اگر نه دلیلی بر این همه رنگ عوض کردن نیست. و جالب‌تر از همه اینکه مایی که تا دیروز اینگونه همه‌چیز را با یکدیگر مخلوط می‌کردیم امروز در سرمان می‌زنیم تا بگوییم اینگونه نیست. که ولی فقیه بی‌ اشتباه معصوم وجود ندارد. که تمامی انسانها جایز‌الخطا هستند. که ان تصویر تنها یک نقاشی بود و کولاژی از دو عکس٬ امکان واقعیت‌پذیری ندارد.اینها را هم بد نیست اضافه کنم که این تند‌روی ما همیشه و همه‌جا به همین شکل بوده است. شکل دیگرش که من امروز نگرانش هستم تندرویهای ناسیونالیستی است. امروز بعضی به جای آن دشداشه به نشانهای کهن از انواع و اقسامش آویخته‌اند و به جای ایستادن در برابر آن پرده٬ در برابر پرده‌ای منقش به نقشهای تخت‌جمشید و غیره عکس می‌گیرند. یک‌مرتبه آخرین بازماندگان سلسله‌ی پهلوی را در رده‌ی کوروش قرار می‌دهند و باز به شکلی دیگر همان بازی را تکرار می‌کنند. عشق به وطن را با سلطنت‌طلبی می‌آمیزند. ایران دوستی را شاه دوستی معنا می‌کنند. این هم همان است برادر٬ تنها پالان عوض شده است و بعید نیست چند سال دیگر از این یکی سوراخ گزیده بشویم!این‌را گفتم که متوجه باشید منظور مذهب یا حس‌های شخصی نیست٬ منظور من ما و نوع برخوردمان است.اما مشکل دوم من یادداشت نویسنده است که بهترین شکلی که می‌توانم توصیفش کنم این است که گویا دوست ما هنوز آن لباسها را از تن در نیاورده است.اما یک نکته را ایشان درست می‌گویند و من با آن صد در صد موافقم و اگر جایی یادداشت من از این دایره خارج شده است با تمام وجود معذرت می‌خواهم. و آن اینکه در محدوده‌ی شخصی صد‌درصد هرکسی مختار است هرچه می‌خواهد بکند. به قول ایشان دل به یک تسبیح یا صلیب ببندد٬ هرگونه که از لحاظ روحی تسکین می‌یابد با خدای خود راز و نیاز کند. همه در محدوده‌ی شخصی و به من و شما و هیچ احدالناس دیگری(چه گنده تر و چه کوچکتر) کوچکترین ربطی ندارد.برای من تنها این دیدگاه نشانی بود از تفکری که به طور عام بر جامعه‌ی ایران حاکم است. و چنان تفکری به گمان من شایسته‌اش همان است که امروز به آن دچار است. وقتی هنوز سوراخی را که از آن گزیده‌شده‌ایم نشناخته‌ایم و باز به یاری جستن دست به همانجا می‌بریم٬ دیگر چه امید به تغییر و بهتر شدن؟ این دیدگاه مرا به یاد دوستان دانشجویی می‌اندازد( افتخار آشنایی‌شان از زمانهایی است که با دوستان دانشجو زیاد می‌تابیدم) که در اوج مخالف‌خوانی و اصلاح‌طلبی دم از معلم شهید!!!! شریعتی و استاد دکتر سروش می‌زدند و اعتقاد داشتند که آن نوع نگاه و آن تفکر چیزی‌ متفاوت است و نمی‌توانستند بپذیرند این آش ِ تلخ ِ امروز دست‌پخت همان حضرات است٬ و از این نگاه در نهایت جز آن حاصل نمی‌شود. و این است که آدم را از فردای ایران ناآمید می‌کند. اگر همه می‌گویند امیدوار هستند به فردا٬ متاسفم٬ اما من نیستم. به گمان من راه درازی مانده تا ما بتوانیم از این دایره‌ی تکرار بیرون برویم٬ باید خود را بشکنیم و تغییر دهیم.همین.اما جدا از این همه٬ جناب بیژنی باز دو ای‌میل دیگر ارسال کردند که من از ایشان ممنونم و امیدوارم توانسته باشم با این چند خط منظورم را درست بیان کنم. از همه‌ی اینها گذشته اگر باز هم سری به وبلاگ ایشان بزنید بد نیست٬ عکسهای زیبایی دارد.دوم ااینکه خواستم خطی بنویسم به توضیح برای آن دوستی که با نام یه‌نفر( راستی چرا ما شهامت بین رک خود را نداریم و باید همیشه پشت اسامی و القاب نامهای مستعار پنهان شویم؟) کامنت گذاشته بودند٬ دیدم ایشان بهتر از من ذهن من را می‌خواند و می‌فهمد من چه می‌اندیشم و به چه علت چه می‌کنم و غیره٬ پس حتمآ ایشان می‌دانند منظور من چیست و مثل همیشه ذهن مرا پیشاپیش می‌خوانند و دیگر نیازی به باز‌گويي نیست! با این همه از توضیح مفصلش بسیار سپاسگزارم٬ من یکی را شاد کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

درباره من

عکس من
who am I... a question I hate to answer. an Iranian. before coming to England: a writer, director and actor, specially in theatre... working with my amazing group or company( siah company, in translate it word by word it means black!) who were my best friends too... but now... a student and...and what else?the problem is that, at the moment I don"t know who am I myself, what I am doing, just in run! in scape to somwhere where I don"t know where is it exactly! that"s it.

بايگانی وبلاگ