نخست: دوست عزیزی دوبار بینام برای این وبلاگ یادداشتی نوشته است که در پی متناش را خواهید خواند.اول اینکه باید از او تشکر کنم به وقتی که گذاشته و سطری نوشته است.دوم اینکه ایکاش بینام نمینوشت٬ به گمان من نوشتن نام در پای نوشتهای که به درستی آن ایمان داریم ضروری است. و سوم اینکه من آنچه میاندیشم را اینجا مینویسم٬ یادداشت ایشان هست٬ نظر من هم همینطور. شما هم نظری بدهید و اگر خود ایشان باز به این صفحه آمدند که چه بهتر٬ میتوانیم گفتگو را ادامه بدهیم چرا که من میاندیشم با گفتگوی باز میتوانیم جلو برویم و از این درجا زدن در آییم.اما گفتگوی سرگشادهی من با دوستی که من غریزهگرا میناممش: غریزهگرا:در مورد حقیقت:حقیقت تلخترین دروغی است که در کام بشرریخته شده از وقتی که سقراط سخن از ماوراء زد و ادیان آسمانی(به قول خودشان) به آن دامن زدند و حقیقت را چیزی در آسمانها معرفی کردند،و غریزه را به دلیل نفهمیدن حقیقت،پست شمردند و عقل را جلوی غریزه نشاندند(تنها به این دلیل که عقل می توانست اینچنین توهمات بیمارگونه ای را باور کند)،انسان رنگ خوشبختی را ندید.از زندگی دور شد.به جای استفاده از غریزه،از عقل کمک گرفت.معلول را به جای علت نشاند.اینچنین موجودی همواره غمگین است و زندگی را خوار می شمرد و از آن متنفر است.و این تنها انسان است که غمگین می شود.اما دلیل اینکه این عارف گمنام مانده اینه که خودِ او خطرناکترین داوری رو در مورد انسان کرده.و در جای دیگر: آیا لازم است این قدر به عقل تکیه کنیم تا جایی که خوب و بد را بیافرینیم؟يک نمونة بارز ديگر از تفکر سقراطي.شما که در کار تياتر ايد٬اوريپيدوس را مي شناسيد.تنها تراژدي اوريپيدوس مورد پسند سقراط بود.چون دانش آموخته خودش بود وپيروي حرف معروف خودش :"دانش فضيلت است"محصول اين تفکر فقط قواعدي بودکه تياتر را تا حد مردم عادي پايين آورد:"اثر هنري براي زيبا بودن بايد هوشمندانه باشد".و بدين صورت تراژدي غريزي که پيشترها توسط سوفوکل و ايسخولوس پايه ريزي شده بود،نابود شد.دیگر منطق دیالکتیکی جای رقص،پانتومیم،موسیقی وهمسرایی را گرفت.بدين صورت شد که عقل در آفرينش هنري حرف اول را زد.حاصل اين چيزي جز زاده شدن دکارت نبود.در مورد او فقط اين را مي گويم:"دکارت به همه چيز شک کرد الا سلامت عقل خويش" اما من میاندیشم:انسان مجموعه است٬ جمعی از تضادها. احساسهای متفاوت.انسان را نمیتوان به یک بخش یا دو بخش مجزا تقسیم کرد و بر اساس آن نتیجه گرفت.خرد بخشی است و غریزه بخشی دیگر.انسان بسیاری از اعمالش را بر اساس غریزه انجام میدهد.اگر به هنر رجوع کنیم هنرمندانی هستند که غریزی کار میکنند. دیگرانی متفکرانه.آنچه من بدان باور دارم این است که باید به همه ی این تفاوتها احترام گذاشت و به جایش از هرکدام استفاده کرد. مشکل به زعم من دو چیز عمده است: یکی پرداختن صرف و اعتماد صرف به یکی(چه عقل٬ چه غریزه) و دیگری استفادهی نابجا از آنها.انسان بی عقل به حیطهی حیوانات باز میگردد. انسانهایی هم هستند که با عقل به حیطهی حیوانات وارد شدهاند٬ به حیطهی حیوانات نایابی که در درندهخویی درندهترین حیوانات در برابرشان سمبل مهربانیاند و در پستی٬ پستترینها را بیرنگ کردهاند.اما:آیا میشود یک سفینهی فضایی را طراحی کرد و صرفآ از غریزه بهره گرفت و اجزایش را در جایش چید؟آیا شما حاضر به نشستن در و پرتاب شدن به فضا بوسیلهی چنین سفینهای هستید؟اگرنه پس چگونه از من انتظار نشستن در جامعهای استوار بر غریزه و اعتماد کردن دارید؟آیا میشود بر اساس غریزهی صرف پیش رفت و به درمان همه دردها پرداخت؟از سوی دیگر: آیا میشود در همهچیز عاقلانه نگریست؟ آیا میشود با عقل عاشق شد؟ میدانم بسیاری میشوند اما آیا براستی عاشقاند؟ چرا نباید به ترکیبی متناسب برسیم؟ چرا نباید میانه روی کنیم؟ از هرچیز به آن اندازه که باید استفاده کنیم؟آیا نمیتوان عقل و غریزه را محک یکدیگر کرد؟ همانگونه که با ملاکِ سیاهی میزان سپیدی را میسنجیم و بالعکس؟میپرسم: کدام انسان خردگرایی زندگی را خوار میشمرد؟ برعکس٬ با خردگرایی انسان چشم به بخشی از زندگی میگشاید٬ پتانسیل نهفته در آن را میبیند٬ آنچه را که میتواند به دست بیاورد تجسم میکند و بالطبع گاه این میان از آنچه دارد٬ از کمبود خود فریاد بر میآورد و در حسرت نداشتهاش و قیاس امروزش با آنچه میپندارد باید باشد و شایسته است به داشتنش مینالد٬ به گمان من این خوار شمردن زندگی نیست٬ دیدن حقیقت لحظه است و قیاسِ با بهتر. شکل دیگرش را سالها پیش مولانا با غریزهگراییاش دریافت. آن هنگام که قیلوقال را به قول خودش به دور ریخت و در پی شوروحال روانه شد. نالید از آنچه باید داشته باشد و ندارد. از عقب ماندنش به فتح قلهای که شایستهی فتحش بود و نکرده بود.خرد رویی از حقیقت را میبیند و غریزه رویی دیگر. احساس رویی دیگر٬ رویا رویی دیگر. هیچکدام تمام حقیقت نیستند حقیقت همهی آنهاست. و هرکجا که به بیراه رفتن یکی شک کردیم میتوانیم عیار دیگری را به کار ببریم تا سره از ناسره بازشناسیم.مشکل امروز من و تو در ایران سوار شدن یکی و حذف باقی است. آن یکی که بر تخت فرمانروایی انسانها نشسته بدل است. راهنما نیست. ناخالصی است که خود را جای خالص جا زده و از هر عیاری میترسد. عقل صرف به تنهایی میتواند هزاران ناخالص در خود بپروراند٬ غریزهی صرف نیز بدینسان.برای اثبات یکی نیاز به حذف دیگری نداریم. باور کن مرا.بگذار خردگرایی به درون این جامعه راه یابد. خردگرایی آزاداندیش به غریزه نیز مجال حضور خواهد داد. همانگونه که هزاران سال پیش از این غریزهی آزاداندیش به خردگرایی انسان مجال بروز داد. حال اگر جایی یکی بیراه رفت من و تو باید به راهش بازگردانیم.منتظر به شنیدن آرایتان هستم... .
گفتگوی سرگشاده با يک دوست٬ قسمت دوم!
دوست غریزهگرای من لطف کرده و گفتگو را ادامه داده است. ممنونم. من این عمل ایشان را به نوعی احترام گذاشتن به خودم تلقی میکنم و سپاسگذارم. متاسفانه باز ایشان از نوشتن نامشان خودداری کردهاند.اما متن یادداشت ایشان: مثل اینکه من به درستی نتوانستم مفهوم را بفهمانم.هر چه باشد،خود کلمات هم نوعی پیشداوری در مورد مفاهیم اند.چیزی که تو را در مورد من به اشتباه انداخته این است.باعث شده این گونه بی رحمانه پیشداوری کنی.این بی رحمی را در مورد آفرینش خوب و بد نیز لازم بود بگویم.من گفتم این خطا را نکنیم که معلول را به جای علت بنشانیم.حرف من این است:بگذارید غریزه تان به پیش ببردتان.این همان عقل را هم در بر می گیرد.بدین صورت که برخی از روی غریزه به علم روی می آورند.برخی از روی غریزه تعقل می کنند.برخی غریزی فوتبال بازی می کنند و خیلی چیزهای دیگر.منظور من بر اختلافات شخصی است.یعنی بین انسانها تنوع هست،از نظر فیزیو لوژیکی.یک مثال می زنم.آیا کم خوری موجب ازدیاد عمرمی شود؟برای کسی که طبع سردی دارد و سوخت و ساز بدنش کم است،باعث زیادی عمر می شود.اما آیا برای دیگری هم جواب می دهد؟(اینجا می گویی نه!!!)ولی همواره گفته می شود که برای زیاد عمر کردن،باید کم بخوری.این نمونه ای روشن از معلول را به جای علت نشاندن بود.حالا حرف من این است که همه نمی توانند غریزی بیندیشند.همه نمی توانند غریزی تراژدی بنویسند. همه نمی توانند غریزی موشک درست کنند و بفرستند به فضا. همه نمی توانند غریزی وبلاگ بزنند.مثال دیگر:در مورد ایسخولوس می گفتند که خودش نمی دانست که چه می نویسد.یا شاملوی خودمان،به گفتۀ خودش برخی از شعرهایش را مدتها بعد از این که سروده،فهمیده.این است مفهوم هنر غریزی.در غریزه است که قوی ترها امکان بروز پیدا می کنند و به جایگاه بالا می روند.من با استفاده از غریزه می خواهم بگویم که این دنیا پوچ نیست.چیزی که در ادیان خوارش می شمرند.مکاتب عقلی هم که ژست روشنفکری می گیرند،چیزی به غیر ازآن نمی گویند.امید وارم که فهمیده باشی. یک٬ آیا براستی من بیرحمانه پیشداوری کردهام؟ اگر اینگونه است با تمام وجود پوزش میخواهم.دو٬ شاید بحث ما همان بحث اختلاف انگوری مولاناست. نمیدانم میدانیاش یا نه؟ خلاصهاش اینکه چهار درویش از چهار ملیت مختلف سکه پولی در بساطشان مییابند و هرکس به زبان خودش پیشنهاد خرید چیزی برای غذا با آن سکه میدهد و میانشان جدل میافتد تا سرانجام همه درمییابند منظورشان از این همه دعوا یک چیز بوده است وهمه انگور میخواستهاند٬ تنها به زبانهای گوناگون بیانش میکردند.شاید ما هم اینگونهایم؟تنها مشکل من این است که میگویم هرچیز به جای خودش. هنر به شکل صددرصد غریزی راه به جایی نمیبرد. هنرمند بخشی را متفکرانه در ناخودآگاه ذهنش ذخیره میکند و بعد آنرا به شکلی غریزی بیان میکند. اگرنه با اتکا به غریزهی صرف نمیتوانیم شاهد خلق چیز خارقالعادهای باشیم.همان شاملو٬ دفتر اولش( آهنگهای فراموش شده) مگر بر اساس غریزهاش نبود؟ چه شد؟ اما آنچه بعد از آن روی داد٬ روی آوردن او به خواندن٬ فهمیدن و اندیشیدن بود و نتیجهاش که به گفتهی خودش گاه غریزی بروز میکرد آن شد که تا امروز به جا مانده است و من و شما دربارهاش سخن میگوییم. و باز فراموش نکنیم که ما دربارهی هنر سخن میگوییم. دربارهی جهانی که غریزه و احساس رویی از سکهاش و تعقل و تفکر روی دیگرش است.اما من باز هم نمیتوانم معنای این جمله را دریابم که: همه نمی توانند غریزی موشک درست کنند و بفرستند به فضا.بر اساس آنچه زبان فارسی به ما میگوید این جمله در پس خود این معنا را دارد که همه نمیتوانند اما بعضی میتوانند!مطمئنآ منظور شما این نیست.هیچ کس قبول نخواهد کرد که ساختن وسیلهای پیچیده چون موشک میتواند غریزی باشد. به دیگر سخن در جهان علم و در محاسبات پیچیدهی ریاضی و فیزیک غریزه کمتر جایی دارد و آنچه هست تفکر است.پیشتر هم گفتهام و باز تکرار میکنم: باور من این است که یکی از مشکلات ما امروز به کار بردن وسیلهی نادرست برای حل مشکلات است. هیچ چیز را به جایش به کار نمیبریم. اگر هر چیزی بر سر جای خودش قرار بگیرد آنوقت مشکلاتمان کمتر خواهد شد.یک سوال میکنم٬ کمی سیاسی:انقلاب سال ۵۷ ایران خردگرایانه بود یا غریزی؟آنچه که امروز به آن میاندیشیم برای بهتر شدن وضع جامعهمان چی؟ خردگرایانه است یا غریزی؟حرکت به سوی انرژی هستهای و اعلام حمایت از آن و جو زده شدن و شعار دادنها متفکرانه است یا غریزی؟و کدام باید باشد؟و اما نکتهی آخر... کاری به کار ادیان ندارم٬ خودشان بیایند و از خودشان دفاع کنند و یا متولیانشان از اندیشههایشان.اما مکاتب فکری و یا به قول شما روشنفکری.بعضی بدانگونه میاندیشند و دنیا را خوار میشمارند. حق با شماست.اما برخی دیگر نه دنیا را که وضع امروز دنیا را خوار میشمارند. باور دارند انسان شایسته به بهتر زیستن است و آنچه دارد شایستهاش نیست. این خوار شمردن دنیا نیست. یادآوری به انسان است به باور تواناییهای نهفته در وجودش. و تلاش برای بهدست آوردن آنچه توانش را دارد٬و لیاقتش را.دوست دارم نظر شما را هم در این باره بدانم....
گفتگوی سرگشاده با يک دوست٬ قسمت دوم!
دوست غریزهگرای من لطف کرده و گفتگو را ادامه داده است. ممنونم. من این عمل ایشان را به نوعی احترام گذاشتن به خودم تلقی میکنم و سپاسگذارم. متاسفانه باز ایشان از نوشتن نامشان خودداری کردهاند.اما متن یادداشت ایشان: مثل اینکه من به درستی نتوانستم مفهوم را بفهمانم.هر چه باشد،خود کلمات هم نوعی پیشداوری در مورد مفاهیم اند.چیزی که تو را در مورد من به اشتباه انداخته این است.باعث شده این گونه بی رحمانه پیشداوری کنی.این بی رحمی را در مورد آفرینش خوب و بد نیز لازم بود بگویم.من گفتم این خطا را نکنیم که معلول را به جای علت بنشانیم.حرف من این است:بگذارید غریزه تان به پیش ببردتان.این همان عقل را هم در بر می گیرد.بدین صورت که برخی از روی غریزه به علم روی می آورند.برخی از روی غریزه تعقل می کنند.برخی غریزی فوتبال بازی می کنند و خیلی چیزهای دیگر.منظور من بر اختلافات شخصی است.یعنی بین انسانها تنوع هست،از نظر فیزیو لوژیکی.یک مثال می زنم.آیا کم خوری موجب ازدیاد عمرمی شود؟برای کسی که طبع سردی دارد و سوخت و ساز بدنش کم است،باعث زیادی عمر می شود.اما آیا برای دیگری هم جواب می دهد؟(اینجا می گویی نه!!!)ولی همواره گفته می شود که برای زیاد عمر کردن،باید کم بخوری.این نمونه ای روشن از معلول را به جای علت نشاندن بود.حالا حرف من این است که همه نمی توانند غریزی بیندیشند.همه نمی توانند غریزی تراژدی بنویسند. همه نمی توانند غریزی موشک درست کنند و بفرستند به فضا. همه نمی توانند غریزی وبلاگ بزنند.مثال دیگر:در مورد ایسخولوس می گفتند که خودش نمی دانست که چه می نویسد.یا شاملوی خودمان،به گفتۀ خودش برخی از شعرهایش را مدتها بعد از این که سروده،فهمیده.این است مفهوم هنر غریزی.در غریزه است که قوی ترها امکان بروز پیدا می کنند و به جایگاه بالا می روند.من با استفاده از غریزه می خواهم بگویم که این دنیا پوچ نیست.چیزی که در ادیان خوارش می شمرند.مکاتب عقلی هم که ژست روشنفکری می گیرند،چیزی به غیر ازآن نمی گویند.امید وارم که فهمیده باشی. یک٬ آیا براستی من بیرحمانه پیشداوری کردهام؟ اگر اینگونه است با تمام وجود پوزش میخواهم.دو٬ شاید بحث ما همان بحث اختلاف انگوری مولاناست. نمیدانم میدانیاش یا نه؟ خلاصهاش اینکه چهار درویش از چهار ملیت مختلف سکه پولی در بساطشان مییابند و هرکس به زبان خودش پیشنهاد خرید چیزی برای غذا با آن سکه میدهد و میانشان جدل میافتد تا سرانجام همه درمییابند منظورشان از این همه دعوا یک چیز بوده است وهمه انگور میخواستهاند٬ تنها به زبانهای گوناگون بیانش میکردند.شاید ما هم اینگونهایم؟تنها مشکل من این است که میگویم هرچیز به جای خودش. هنر به شکل صددرصد غریزی راه به جایی نمیبرد. هنرمند بخشی را متفکرانه در ناخودآگاه ذهنش ذخیره میکند و بعد آنرا به شکلی غریزی بیان میکند. اگرنه با اتکا به غریزهی صرف نمیتوانیم شاهد خلق چیز خارقالعادهای باشیم.همان شاملو٬ دفتر اولش( آهنگهای فراموش شده) مگر بر اساس غریزهاش نبود؟ چه شد؟ اما آنچه بعد از آن روی داد٬ روی آوردن او به خواندن٬ فهمیدن و اندیشیدن بود و نتیجهاش که به گفتهی خودش گاه غریزی بروز میکرد آن شد که تا امروز به جا مانده است و من و شما دربارهاش سخن میگوییم. و باز فراموش نکنیم که ما دربارهی هنر سخن میگوییم. دربارهی جهانی که غریزه و احساس رویی از سکهاش و تعقل و تفکر روی دیگرش است.اما من باز هم نمیتوانم معنای این جمله را دریابم که: همه نمی توانند غریزی موشک درست کنند و بفرستند به فضا.بر اساس آنچه زبان فارسی به ما میگوید این جمله در پس خود این معنا را دارد که همه نمیتوانند اما بعضی میتوانند!مطمئنآ منظور شما این نیست.هیچ کس قبول نخواهد کرد که ساختن وسیلهای پیچیده چون موشک میتواند غریزی باشد. به دیگر سخن در جهان علم و در محاسبات پیچیدهی ریاضی و فیزیک غریزه کمتر جایی دارد و آنچه هست تفکر است.پیشتر هم گفتهام و باز تکرار میکنم: باور من این است که یکی از مشکلات ما امروز به کار بردن وسیلهی نادرست برای حل مشکلات است. هیچ چیز را به جایش به کار نمیبریم. اگر هر چیزی بر سر جای خودش قرار بگیرد آنوقت مشکلاتمان کمتر خواهد شد.یک سوال میکنم٬ کمی سیاسی:انقلاب سال ۵۷ ایران خردگرایانه بود یا غریزی؟آنچه که امروز به آن میاندیشیم برای بهتر شدن وضع جامعهمان چی؟ خردگرایانه است یا غریزی؟حرکت به سوی انرژی هستهای و اعلام حمایت از آن و جو زده شدن و شعار دادنها متفکرانه است یا غریزی؟و کدام باید باشد؟و اما نکتهی آخر... کاری به کار ادیان ندارم٬ خودشان بیایند و از خودشان دفاع کنند و یا متولیانشان از اندیشههایشان.اما مکاتب فکری و یا به قول شما روشنفکری.بعضی بدانگونه میاندیشند و دنیا را خوار میشمارند. حق با شماست.اما برخی دیگر نه دنیا را که وضع امروز دنیا را خوار میشمارند. باور دارند انسان شایسته به بهتر زیستن است و آنچه دارد شایستهاش نیست. این خوار شمردن دنیا نیست. یادآوری به انسان است به باور تواناییهای نهفته در وجودش. و تلاش برای بهدست آوردن آنچه توانش را دارد٬و لیاقتش را.دوست دارم نظر شما را هم در این باره بدانم....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر