تلويزيونهای ايرانی- بخش اول: فيلم و سريال
دیشب را مهمان چندتن از دوستان بودم. دور هم و گپ و گفتگو و باقی قضایا. خانهی این دوستان یکی از آن مکانهایی است که من هر دو یا سه ماه یک بار که میروم فرصتی دست میدهد تا نگاهی گذرا به شبکههای ماهوارهای بیاندازم٬ دست کم خوبیاش این است که آدم دستش میآید در آنسوی دنیا چه میگذرد و در رویاهایش دلش برای چه چیزی تنگ شده است!ما بودیم و گپ و گفتگو و پیکی که نمنم خالی میشد و کنترلی که دست به دست میچرخید و کانالهایی که دائم عوض میشدند و آخر سر هیچچیز دندانگیری یافت نمیشد و باز از نو: گردش کانالی!شبکهی مهاجر که هیچ٬ راستش مزخرفترین شبکهی تلویزیونی که تا کنون دیدهام همین است. اگر روزی٬ کسی٬ جایی دهان ِ گردانندگان و برنامهسازان این شبکه را به هر نحوی مورد عنایت قرار داد٬ خدایش خیر دهاد که حق کرده است. برنامههای کپی شده آن هم به شکل مزخرفش. مسابقهی یافتن خواننده٬ دیدن نرهغولهایی که چشمهایشان را میبندند و با حس شهرام ناظری آهنگ ابی میخوانند. همان آهنگهایی که تا دیروز اگر نوارش را در ماشین یا خانهی کسی مییافتند هفت پشتش را میسوزاندند.کانال را عوض میکنیم: یک سریال ایرانی٬ بد نیست٬ ببینیم هنر تلویزیون در این چند سال به کجا ارتقا!!!! یافته است؟هرچه نگاه میکنی کمتر میبینی. مزخرف پشت ِ مزخرف. بازیهای به تمام معنا بد. کارگردانی زیر صفر. فیلمنامه هیچ. دیالوگهایی که در نمایشهای مدرسهای هم بچهها از نوشتنشان ابا داشتند:دخترم٬ من دارم میروم٬ لطفآ زیر غذا را گرم کن. گرسنه نمانید!به جان فیلمنامهنویس همان سریال ِ دوریالی٬ مزخرفی مانند همین با همین لفظ قلمی از دهان یک خانم چادری متعلق به طبقهی متوسط ایرانی در آمد.بازیها گریهآور٬ به تمام معنای کلمه. حتا بازیگرانی که در خاطرهی من در گروه خوبها قرار میگرفتند٬ امروز بدترین بازیهای را ارائه میدهند. با خودم که قضیه را سبک و سنگین کردم به این نتیجه رسیدم که گویا این حضرات همان زمان هم آش ِ دهانسوزی نبودند. این ما بودیم که به خاطر بزرگ شدن با این اشکال و سالها دمخور بودن با آنها به این شکل خو کرده بودیم و بد بودنش را نمیفهمیدیم. امروز که بعد از مدتها و با فاصله به همان خوبها و شاهکارهای دیروز مینگرم٬ میبینم بسیاریشان هیچچیزی برای گفتن ندارند.سطح برنامهها در حد زیر صفر است. راستش نمیشود گفت در حد صفر٬ چرا که من این درجه را برای بعضی برنامهی اینجا به کار میبرم٬ برای مزخرفاتی از جنس بیگبرادر. امروز میتوانم راحت بگویم سطح درک و فهم و شعور بینندگان و علاقمندان ایندسته از برنامهها نیز در همین حد زیر صفر است. به گمان من نمیشود سر سوزنی ذوق و درک زیبایی در وجودت باشد وباز بتوانی مزخرفاتی چون آنچه من دیشب دیدم را تا به اخر ببینی و هفتگی دنبال کنی و وقت برایش بگذاری. پشکل هم در کلهی آدم باشد در برابر ایندسته مزخرفات صدایش درمیآید.یکی دو سریال دیگر هم از کانالهای دیگر پخش میشوند٬ همه کم و بیش در همین مایه.در ایام نوجوانی وقتی فیلمی مانند گنج قارون را تماشا میکردم و بعد فیلمی از سینمای آمریکا میدیدم با خودم میاندیشیدم که آیا سازندگان آن مزخرفات در آن زمان فیلمهای آمریکایی را نمیدیدن؟ اگر با آن سینما آشنا بودند پس چگونه میتوانستند تن به ساختن آن مزخرفات دهند؟ امروز دوباره همین سوال را با خودم تکرار میکنم. نه در مقایسه تلویزیون با سینما که در همان مقایسهی سینمای ایران و آمریکا با هم. گیرم هنوز در امکانات فنی دچار کمبود و مشکلیم٬ در مسائل تکنیکی چه؟ چرا نمیشود فیلمی ساخت که همهی بازیگرانش خوب باشند و زیبا بازی کنند؟ چرا من میتوانم دربارهی تکتک بازیگران و شخصیتهای فیلمی مانند پرواز بر فراز آشیانهی فاخته که سه دهه پیش از این ساخته شده حرف بزنم و بنویسم٬ از بازیهای تکتکشان لذت ببرم و تنها شیفتهی جک نیکلسون به عنوان بازیگر اول فیلم نباشم٬ اما همین کار را در قبال یک فیلم ایرانی نمیتوانم بکنم؟ واقعآ فیلمی به یاد دارید که در آن بیش ازدو یا سه بازی خوب دیده باشید؟ همانها هم انگشت شمارند. چهارتا کات ساده زدن٬ سر سوزن خلاقیت در کارگردانی٬ دوتا گرهافکنی درست در فیلمنامه٬ پرداخت چهارتا شخصیت به یاد ماندنی. اینها همه اینقدر مشکل است؟ و بعد این همه بوق و کرنا دربارهی سینمای ایرانی که از این همه بدیهیات عاجز است. ما هنوز از ساختن کاری بهتر از دایی جان ناپلئون و هزاردستان عاجزیم. صادقانه نگاه کنیم همان کارها هم با توجه با تاریخ ساختشان خوب حساب میشوند٬ اگرنه در ترازوی امروزآنهاهم آنچنان آشهای دهانسوزی نیستند٬ تنها قابل خوردناند٬ همین و بس. با این همه از ساختن چیزی در همان حد هم عاجزیم. از آفریدن دو یا سه شخصیت همانند آنها که در دایی جان ناپلئون است. اما تا دلتان بخواهد نان به هم قرض میدهیم و بهبه و چهچه الکی میکنیم.تبلیغ یک فیلم ایرانی هم دیدم. پارکوی٬ فیلم تازهی جناب جیرانی.در تبلیغ فیلم گفته شد که به طور همزمان در سینماهای اروپا( انگلیس و آلمان).من از آلمانش بیخبرم٬ اما در همین انگلیس تا آنجا که من برنامهی سینماها را چک کردهام چنین چیزی ندیدهام. از چین و هنگکنک و هند فیلم هست٬ اما از ایران نه! به گمانام آخرین باری که نام فیلمی ایرانی را در لیست سینماهای اینجا دیدم٬ فیلم بهمنقبادی بود٬ آن هم در اکرانهای ویژه. البته در این مورد داستان را میدانم. فقط خواستم اشاره کنم که نمایش یک شب و دو شب یک فیلم برای یک سری تماشاچی مشخص آن هم در یکی دو سینمای درجه دو در لندن یا خیلی زور بزنند و هنر کنند(که معمولآ نمیکنند) منچستر معنایش اکران همزمان در سینماهای اروپا نیست. حدااقل دروغی بسازید که خر باور کند. سینمای ایران حالا حالاها راه دارد برای رفتن تا بتواندوارد رقابت و بازی برای اکران در خارج در ایران بشود. اگر یادتان باشد یکی دو سال پیش همین جملات و تبلیغات را دربارهی اکران همزمان دوئل هم میکردند. برای اکران یک فیلم در سینماهای اروپا اولین چیزی که مورد نیاز است به روز کردن تکنولوژی متناسب با سالنهای اینور است. چیزی که ما با همه ادعایمان هنوز نداریم٬ اما همان سینمای هندی که معمولآ با تمسخر از آن یاد میکنیم سالهاست به دستش آورده است.دیگر چیزی که دیدم تبلیغات تلویزیونی بود: نه ذوق٬ نه سلیقه...هیچ. دریغ از یک ایدهی نو. دریغ از یک جو خلاقیت تصویری٬ همهاش وراجی در جهت معرفی کالا٬ حرفها و جملات تکراری.از همه بیشتر هم تبلیغ برای درمان کچلی! آیا مهمترین مسئلهی و نیاز امروز در ایران درمان کچلی است که همه به آن گیر دادهاند و انواع و اقسام داروهای گیاهی و شیمیایی را تجویز میکنند؟این بخش فیلم سریال و هنرهای نمایشیاش بود. اگر بعدها باز دل و دماغش بود از بخش موسیقی هم چند خطی خواهم نوشت(بگو خدا نکند!!!).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر