رفته و رويا
در تلالو صبحگاهی شبنم چشمانت
من گم میشوم
چونان بر آبزده غواص جزیره
به صیدِمرواریدِگردنآویزِعروسش
٬به یافتن مرجانِ نایابِ دریاهای جنوب.
در تلالو صبحگاهی شبنم چشمانت
نخستین روز آفرینش پدیدار میشود
و شب به پایان میرسد...
آخرین بازنویسی: ۲۹/۰۱/۲۰۰۴ این چند خط متعلق به سالها پیش است٬ دست کمش چهار یا پنج سالی٬ یادگار ایران . زمانی که هنوز شور جوانیام بود و عاشق پیشهگی را دوست میداشتم٬ هرچند شاید تنها به ادا!فردای شبی که نوشتمش٬ بر کاغذی نقشش کردم به خط معوج خودم و رنگدررنگ٬ به یادگار برای عزیزی٬ به خواست خودش.وبعدها به یاد او تکهای به آن اضافه شد... تکهای که ما معنایش را میدانیم. تنها ما.شاید برای همین خیلی شخصی باشد. هرچه هست برای من بیان حرفهایی است که جور دیگر نمیشود گفتشان. هرچند آنکه باید بخواند......نمیخواند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر